تا
تا. (ع حرف ) اسم اشاره است برای مفرد مونث . تثنیه ٔ آن «تان » و جمع آن «اولاء» است . گاهی «ها» تنبیه به اولش افزوده گردد چون : هاتا، هاتان ، هؤلاء. اگر در مخاطب استعمال شود به آخرش «ک » پیوندد مانند: تاک . تلک . تیک . فتحه دادن تاء «تلک » لغت ردیئی است . تثنیه ٔ آن با کاف بدینسان باشد: تانک . تانّک و جمعش : اولئک . اولاک . اولالک است . در این احوال نیز «هاء» تنبیه به اولش افزوده گردد بجز «تلک » که استعمال آن با هاء نیامده . (۱)
تا
تا. [ تَل ْ لا هَِ ] (ع سوگند) (از: ت + اﷲ) ت ، حرف قسم عربی است که در اول اﷲ درآید و آنرا جر دهد و در فارسی مرادف باﷲ، واﷲ، قسم بخدا، بخدا قسم ، سوگندی با خدای است ، و در تازی نیز معادل ایم اﷲ و هیم اﷲ است .
تا زدن
تا زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تا کردن .
تا شدن
تا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خم شدن . دولا شدن : مثل فانوس تا شدن .
تا کردن
تا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دولا کردن . خمانیدن . دوتو یا چندتو کردن . خم کردن . مایل کردن . تاکردن جامه ، قالی ، لحاف و جز آن ؛ به چندلا کردن آن : جامه ها را تا کرد. از بسیاری ورم ، زانوها رانمیتوانم تا کرد. رجوع به «تا» شود. || رفتار. سلوک . معامله : خوب تا کردن با کسی یا بد تا کردن با کسی ؛ با او حسن معامله یا سوء معامله داشتن .
تا کشتن همراه بودن
تا کشتن همراه بودن . [ ک ُ ت َ هََ دَ ] (مص مرکب ) (...همراه بودن ) تا قتل همراه بودن . تا خون همراه بودن . کنایه از کمال عداوت و دشمنی است و در اشعار میریحیی شیرازی «تا مردن همراه » و در اشعار بعضی دیگر «تا جان همراه » نیز بدین معنی آمده . (آنندراج ) :
روز و شب کز ما گریزان دلبر دلخواه ماست
حیرتی دارم که تا کشتن چه سان همراه ماست .
اثیر (از آنندراج ).
رجوع به «تا» و همچنین رجوع به «هم...
تا کی
تا کی . [ ک َ / ک ِ] (ق مرکب ) کلمه ٔ استفهام . تا چه زمان و تا چه وقت .(ناظم الاطباء). از ادوات استفهام مرکب :
چنین گوینده ای در گوشه تا کی ؟
سخندانی چنین بی توشه تا کی ؟
نظامی .
تاء
تاء. (اِ) نامی است که در اطراف تهران و خرم آباد به درخت داغداغان دهند. رجوع به داغداغان شود.
تائب
تائب . [ ءِ ] (ع ص ) نعت است از توبه بمعنی بازگشتن از گناه . (منتهی الارب ). بازگردنده از گناه . توبه کار. توبه کننده . (غیاث ). ج ، تائبین . آنکه توبه کرده . نادم . آنکه بسوی خدا برگردد و از کرده پشیمان شود. بازگشته از گناه . بازایستنده از گناه . اوّاب . (منتهی الارب ). مُنیب : التائب من الذنب کما لاذنب له :
رسول گفت پشیمانی از گنه توبه است
بدین حدیث کس ار تائب است من آنم .
سوزنی .
با...
تائب
تائب . [ ءِ ] (اِخ ) لقب احمدبن یعقوب که از فحول قراء متقدمین است . (منتهی الارب ).
تائب
تائب . [ ءِ ] (اِخ ) (عثمان زاده ) یکی از ادبا و شعرای عثمانی است وی پسر یکی از اعیان آن زمان بوده و راه دانش را اختیار کرده و علوم رسمی را در مدارس علمی تحصیل کرد و بسال 1129 هَ . ق . در حلب و بسنه 1135 در مصر بمولویت نایل گردید و پس از یک سال معزول و سپس مرحوم شد کتابی مفید موسوم به «حدیقهٔ الوزراء» دارد و شرحی بر «اربعین حدیث » نگاشته دیوانی مرتب هم دارد. چهار ذیل م...
تائج
تائج . [ ءِ ] (ع ص ) از تاج . تاجدار: امام تائج ؛ امام تاجدار. (منتهی الارب ).
تائر
تائر. [ ءِ ] (ع ص ) از تور، جاری و روان شونده . (از منتهی الارب ). || مداومت کننده بر کاری بعد فتور در آن . (منتهی الارب ).
تائز
تائز. [ ءِ ] (ع ص ) از تَیز. رجوع به تیز شود.
تائع
تائع. [ ءِ ] (ع ص ) از تَوع یعنی مسکه یافله بپاره ٔ نان برگیرنده . (از منتهی الارب ). || از تَیع بمعنی بیرون آمدن قی . (منتهی الارب ).
تائق
تائق . [ ءِ ] (ع ص ) از تَوق ، آرزومند. شایق . (غیاث ). تواق . (منتهی الارب ). مشتاق . شیق .
تائک
تائک . [ ءِ ] (ع ص ) احمق تائک ؛ سخت گول . (منتهی الارب ).
تائم
تائم . [ ءِ ] (ع ص ) اسم فاعل از «تیم » بنده ساز. (از منتهی الارب ).
تائه
تائه . [ ءِ ه ْ ] (ع ص ) از تیه ، متکبر.لاف زن . (منتهی الارب ). سرگشته . حیران . متحیر. شوریده عقل . || از توه ، هلاک شونده . (منتهی الارب ).
تائو
تائو. [ ءُ ] (اِخ ) (۱) چینیان این نام را به ایزد تعالی اطلاق نمایند و مراد آنان عقل کل و قانون اعظم است و شخصی تاموچه نام شش قرن قبل از میلاد مسیح دینی ایجاد نموده که طبق آن فقط پرستش به آفریدگار باید کرد، چینی ها به پیروان این آئین تائوچو گویند کتاب مقدّس این دین تائوته کینگ نامیده میشود که معتقدات اینان را در بر دارد و مردی فرانسوی موسوم به استانیسلاس جولیان از اهالی روسیه آنرا بفرانسه ترجمه کرده است . (قاموس الاعلام تر...
تائوئیسم
تائوئیسم . [ ءُ ] (۱) (اِخ ) دین متداول چین ، و آن ترکیبی است از پرستش طبیعت (نیاکان ) و عقاید لائوتسه ئو (۲) و خرافات مختلف .
تائورمینه
تائورمینه . [ءُ ن ِ ] (اِخ ) (۱) شهری در صقلیه (سیسیل ) قدیم باشد از ایالت میسینا، در دامنه ٔ اِتنا که همان تائورمنیوم (۲) قدیم باشد آثار و ابنیه ٔ عتیقه در آن دیده میشود.
تائوریها
تائوریها. (اِخ ) تیره ای از سکاهای جنوب روسیه ٔ کنونی . (ایران باستان ج 3 ص 2458).
تائوسقز
تائوسقز. [ ءُ س َق ْ ق ِ ] (۱) (اِ) گیاهی است که کائوچو از آن حاصل شود.
تائی
تائی . [ ی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت بتاء از حروف مبانی . (المنجد).