آفتاب

ی

ی

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

یاربور. (ترکی ، اِ) اسم ترکی فودنج است . (فهرست مخزن الادویه ). یارپوز. رجوع به فودنج و پونه شود.



یارپوز. (ترکی ، اِ) یاربور. فودنج . رجوع به فودنج شود.



یارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب یاره . (دهار) (آنندراج ). یاره که در دست کنند. (مهذب الاسماء). یارق . دستیانه ٔ پهن . سِوار. سُوار. اُسوار. قُلب . ایاره . جوالیقی ذیل یارق آرد: فارسی معرب است و اصل آن یاره است که به عربی سوار گویند و در حاشیه ٔ آن آمده است : و آن را یارج به جیم بدل قاف نیز گویند. (المعرب ص 357). و صاحب تاج العروس آرد: یارج ، فارسی معرب است به معنی قُلب و سوار که هر دو مرادف دستیانه است .



یارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب یاره که مرکبی باشد از ادویه ٔ ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند. (برهان ذیل یاره ). ایارج . و رجوع به یاره و ایارج شود.



یارجان . [ رَ ] (معرب ،اِ) در حاشیه ٔ المعرب به نقل از التهذیب آمده : یارجان گویا فارسی است و از پیرایه های دو دست است . (المعرب ص 357). ظاهراً مثنای یارج و آن معرب یاره است .



یارجان . (اِخ ) دهی است از بخش میاندوآب شهرستان مراغه . دارای 7550 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).



یارجان خالصه . [ ل ِ ص َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میاندوآب با 757 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).



یارخ . [ رُ ] (اِ) عنان بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و منشاء آن ظاهراً شعر زیر از عنصری است :
شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ
مراسب نشاط رارکابی یارخ .
بی تردید یکی از دو کلمه ٔ مارخ و رخ به معنی عنان غلط است و هر چند در نسخه ٔ مزبور شاهدی نیاورده است ، بی شبهه نظر به همین بیت داشته است لیکن در نسخه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی که این بیت را شاهد رخ می آورد مضمون این است : رخ سه نوع باشد یکی روی دویم رخ شطرنج سیم عنان را گوی...



یارد. [ رِ ] (اِخ ) نام پدر ادریس و پسر مهلائیل است بنا بروایت قفطی در تاریخ الحکماء.



یارد. (انگلیسی ، اِ) (۱) واحد طولی که در آمریکا و انگلستان بکار می رود و آن معادل 9144% متر و یا سه فوت است .



یاردانقلی . [ ق ُ ](از ترکی ، اِ) در تداول عامه مردی بی تعصب و لاابالی و کسی که هویت او درست معلوم نیست . یاردانقلی بیگ .



یاردانقلی بیک . [ ق ُ ب ِ ] (از ترکی ، اِ مرکب ) یاردانقلی . رجوع به یاردانقلی شود.



یاردم . [ دُ ] (ترکی ، اِ) امداد و اعانت . (آنندراج ).



یاررس . [ یارْ رَ ] (نف مرکب ) مددکار و یاری دهنده . (برهان ). صاحب آنندراج گوید، معنی ترکیبی آن من حیث القیاس رسنده ٔ به یار صحیح میشود که عبارت از ممد و معاون باشد لیکن به معنی مصدری مستعمل است یعنی یاررسی که عبارت از مدد و معونت باشد. حکیم فردوسی گوید :
بهرحال خواهند ازو یاررس
که او را جهاندار یار است و بس .

(از آنندراج ).
و صاحب انجمن آرا به معنی مددکار و یاری کننده آورده با استشه...



یارستگی . [ رِ / رَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی یارسته . قیاساً از یارستن درست شود به معنی توانایی و قدرت و تاب و توان .



یارستن . [ رِ / رَ ت َ ] (مص ) توانستن . (برهان ) (سروری ) (رشیدی ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). طاقت داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). توانا بودن در کاری . (ازآنندراج ). یارا داشتن . دلیری کردن . جرأت کردن . جسارت کردن . یارایی داشتن . یارگی . توانایی :
ترا یارستن این کار دور است
نه اندک دور بل بسیار دوراست .

معروفی (از سروری ).
بناپارسایی نگر نغنوی
نیارم نکو گفت...



یارسم . [رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری با 390 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).



یارش .[ رِ ] (اِ) یاری و آشنائی و مهرورزی . (آنندراج ).



یارشمشی . [ ش َ ] (ترکی ، اِ) صلح . || زیب . || پوشاکی . || موافقت . (فرهنگ وصاف ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). و در این معنی صورتی از یارشمیشی تواند بود. رجوع به یارشمیشی شود.



یارشمیشی . [ رِ ] (ترکی ، اِ) یاریشمیشی . موافقت و همدستانی : و چون آبادانی دور بود و شراب اندک فرمود تا امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 46). چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 53).



یارعزیز. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از بخش تکاب شهرستان مراغه (۱) با 452 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).



یارعلی .[ ع َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آبادبا 200 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).



یارعلی . [ ع ] (اِخ ) دهی است از بخش زاغه شهرستان خرم آبادبا 240 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).



یارعلی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان مهابادبا 120 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).



یارغو. (ترکی / مغولی ، اِ) به ترکی مغولی مؤاخذه و پرسش گناه و تفتیش آن باشد. (ازآنندراج ). یارغو و یرغو به معنی عدلیه و قانون و مدافعه ٔ مدعی و مدعی علیه است . (حاشیه ٔ ص کج تاریخ جهانگشای ج 1 از قاموس پاوه دو کورتی ). از سیاق شواهدی که آورده شده معلوم میگردد که مجلس یارغو در دوران مغول متداول شده و نوعی محاکمه و یا استنطاق «بازپرسی » بوده است که با اصول اسلام وفق ن...



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله