آفتاب

و

و

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

واپس افکندن . [ پ َ اَ ک َ / گ َ دَ ] (مص مرکب ) یا افگندن . درنگی کردن .به تأخیر انداختن . معطل کردن . دیری کردن . (ناظم الاطباء). || در پس انداختن . (بهارعجم ) (آنندراج ). || تسویف . (تاج المصادر بیهقی ). پشت سر گذاشتن . تأخیر کردن . رجوع به واپس فگندن شود.



واپس انداختن . [ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) درنگی کردن . به تأخیر انداختن و معطل کردن . دیری کردن . (ناظم الاطباء). تأخیر. واپس افکندن . (زمخشری ).



واپس ایستادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پشت سر ایستادن . در عقب ایستادن . رجوع به واپس استادن و واپس استیدن شود.



واپس باختن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) قمار برده را باختن .



واپس بردن . [ پ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بازپس بردن . || اعاده دادن . عقب بردن . از عقب بردن . (ناظم الاطباء). اخناس . (تاج المصادر بیهقی ). ارجاه . (زوزنی ) :
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان .

نظامی .
گر او میبرد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.

سعدی (بوستان ).



واپس بودن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب ماندن . دنبال ماندن :
ره راست رو تا به منزل رسی
تو بر ره نه ای زین قبل واپسی .

سعدی (بوستان ).





واپس جستن . [ پ َ ج َ / ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب جستن :
جست واپس ز زیر شمشیرش
جز گریختن (۱) نماند تدبیرش .

میرنظمی (از شعوری ).



واپس خریدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خریدن فروخته ٔ خود را.



واپس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب رفتن . کنار رفتن :
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.

مولوی .
بعد از آنت جان احمد لب گزد
جبرئیل از بیم تو واپس خزد.

مولوی .
رجوع به واپس شود.



واپس دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازپس دادن . دوباره پس دادن . (ناظم الاطباء). رد. رد کردن . مسترد داشتن :
قبا تنگ آید از سروش چمن را
درم واپس دهد سیمش سمن را.

نظامی .
|| گزاردن . ادا کردن . || توختن .



واپس داشتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) بازداشتن . توقیف کردن . || منع کردن . (ناظم الاطباء).



واپس رفتن . [ پ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دست کشیدن . کناره کردن . || عقب کشیدن . || بازایستادن . عقب رفتن . بازرفتن . (ناظم الاطباء) :
هر که صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپس تر رود.

مولوی .
- واپس رفتن آب دریا و رودخانه ؛ جزر.



واپس سپردن . [ پ َ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . بازدادن :
گفت پیغمبر که دستت هرچه برد
بایدش در عاقبت واپس سپرد.

مولوی .
و رجوع به واپس دادن شود.



واپس شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به عقب رفتن . پس رفتن . تأخر. (تاج المصادر بیهقی ): احجام ، واپس شدن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ).



واپس طلبیدن . [ پ َ طَ ل َدَ ] (مص مرکب ) دوباره طلبیدن . رجوع به واپس شود.



واپس فکندن . [ پ َ ف ِ ک َ / گ َ دَ ] (مص مرکب ) یا فگندن . پشت سر گذاشتن :
آن حرم قدس چو واپس فگند
راه در اقصای مقدس فگند.

امیرخسرو (از بهارعجم ) (آنندراج ).
|| درنگی کردن . به تأخیر انداختن . معطل کردن . و رجوع به واپس افگندن شود.



واپس کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در عقب گذاشتن . پس پشت افکندن . اتباع . (تاج المصادر بیهقی ) : و گفت [ شیخ ابوالحسن خرقانی ] از خویشتن بگذشتی صراط واپس کردی . (از تذکرهٔالاولیاء شیخ عطار).



واپس کشیدن . [ پ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عقب کشیدن :
گفت پا واپس کشیدی تو چرا
پای را واپس مکش پیش اندر آ.

مولوی .
و رجوع به واپس رفتن شود.



واپس گذاشتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )به عقب انداختن . به تأخیر افکندن : وظیفه آن است که ما دو ماه واپس گذاریم ... پس دو ماه واپس گذاشتند تا روز اول ماه خرداد. (تاریخ قم ص 146).



واپس گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بازگرفتن . دوباره پس گرفتن . || بازپس استادن . (ناظم الاطباء). استرجاع . (آنندراج ). و رجوع به واپس ایستادن و واپس استیدن شود.



واپس گریختن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب فرار کردن :
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز.

مولوی (مثنوی ، دفتر اول ص 16 چ خاور).
و رجوع به واپس شود.



واپس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بازگفتن . واگو کردن . بازگو کردن :
چو سایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند.

نظامی .
گنج کسی برد که با کس نگفت
نطق کسی یافت که واپس نگفت .

خواجو.
و رجوع به واپس شود.



واپس گماشتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تخلیف . (تاج المصادر بیهقی ). پشت سرگذاشتن : بعد از آنکه همه موجودات را... واپس گذاشتی و از بند رسیدن و نارسیدن خود برخاستی ... هیچ بلائی در این راه سخت تر از وجود تو نیست . (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی مرحوم دهخدا).



واپس ماندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازماندن .واماندن . در عقب ماندن . (ناظم الاطباء) :
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس .

نظامی .
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.

سعدی (خواتیم ).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله