آفتاب

و

و

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

وائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن دهمان بن نصربن مطویهٔ از طایفه ٔ هوازن است . (تاج العروس ).



وائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن سهم بن مرهٔ. از قبیله ٔ غطفان است . (تاج العروس ).



وائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن طَمَثان از قوم ایاد است . (تاج العروس ).



وائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن ظرب . از طایفه ٔ عدوان است . (تاج العروس ).



وائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن عمروبن شیبان بن محارب ، این نام در نسب ضحاک بن قیس فهری آمده است . (تاج العروس ).



وائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن قادهٔ. در نسب قرصافهٔ صحابی و نسب عبدالرحمن بن رماحس الکنانی آمده است . (تاج العروس ).



وائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن مازن بن صعصعهٔ، در زمره ٔ اجداد ام نوفل بن عبدالمطلب آمده . (تاج العروس ).



وائلی النجدی . [ ءِ لی یُن ْ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) عثمان بن سند، او راست : أصفی الموارد من سلسال احوال الامام خالد. در حاشیه ٔ آن کتاب حدیقهٔ الندیهٔ فی آداب الطریقهٔ النقشبندیهٔ للشیخ محمدبن سلیمان البغدادی بطبع رسیده ، مطبعهٔالعلمیهٔ 1313. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1909).



وائن . [ ءِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . در 21000گزی جنوب کهنوج ، سر راه مالرو انگهران میناب . کوهستانی و گرمسیر است . سکنه ٔ آن پنج تن است . آب آن از قنات و محصول آن خرما است شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).



وائور. (اِخ ) (۱) کرسی بخش (تارن ) از آروندیسمان آلبی نزدیک آویرن (به فرانسه ) دارای 375 تن سکنه .



وائی . (اِ) ضرورت و بایست . (از آنندراج ). لزوم و وجوب . (ناظم الاطباء).



وائیگاچ . (اِخ ) (۱) جزیره ٔ روسی در اقیانوس منجمد شمالی ، واقع بین قاره و زامبل جدید (۲) .



واانجیر. [ اَ ] (اِ) نامی که در نور به انجیر دهند. رجوع به انجیر شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 245).



واایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بازایستادن . واایستدن . واایستیدن . واستادن (در تداول عامه ). امتناع . توقف . وقوف . اقلاع . احجام : اقصام ؛ واایستادن باران و تب . ارقاء؛ واایستادن خون و اشک . (تاج المصادر بیهقی ). || واایستادن از چیزی ؛ نکردن آن .



واایستدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) واایستادن . رجوع به واایستادن شود. انتهاء. (تاج المصادر بیهقی ) (۱) . انقداع . (تاج المصادر بیهقی ) (۲) .



واایستیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) واایستادن . استعصام . (تاج المصادر بیهقی ) (۱) .



وأب . [ وَءْب ْ ] (ع ص ) کاسه ٔ کلان و فراخ . (منتهی الارب ): اناء وأب ؛ ای واسع. (اقرب الموارد). || سم سخت بهم چسبیده سر و سم سبک یاسم قبه دار بسیار درگیرنده زمین را یا سم نیکو بزرگ مقدار. شتر کلان جثه . || (مص ) شرمنده شدن . سردر کشیدن و ترنجیده شدن از شرم . (منتهی الارب ). اِبَه به همین معنی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



وأب . [ وَ ءَ ] (ع مص ) خشم آگین گردیدن . (منتهی الارب ).



وابا. (اِ) قوت فهم را گویند. (برهان ) (آنندراج ).



واباختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) برده را باختن .



وابازشدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دوباره باز شدن : الانجیاب ؛ واباز شدن ابر و آنچ بدان ماند. (زوزنی ). انجلاء؛ واباز شدن غم و میغ و آنچه بدان ماند. (زوزنی ).



واباش . (اِخ ) (۱) نهری است در ممالک مجتمعه در سمت غربی از مملکت جمهوری اوهیو، سرچشمه گرفته داخل جمهوری ایندیانا میگردد و بدینطریق مرزهای جمهوری ایلینوآ را جدا میسازد ووارد وینسنه شده پس از جریان 700 هزار گز از ساحل راست به نهر اوهیو وارد میشود. (قاموس الاعلام ترکی ).



وابخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تقسیم . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تقاسم . (منتهی الارب ). توزع . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). قسم . (تاج المصادر بیهقی ). قسمت کردن . (مجمل اللغه ). تقسیم کردن . مقاسمه . تفلیج . فلج . (تاج المصادر بیهقی ): توزیع؛ وابخشیدن چیزی میان گروهی . (زوزنی ). توزع ، وابخشیدن چیزی میان گروهی . (تاج المصادر بیهقی ). || باهم وابخشیدن ، تقسیم . مقاسمه .



وابخشیده شدن . [ ب َ دَ /دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توزع . (تاج المصادر بیهقی ).



وابر. [ ب ِ ] (ع اِ) کسی . احدی : مابه وابر؛ کسی در آن نیست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال مابالدار وابر؛ ای احد. (مهذب الاسماء).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله