آفتاب

ن

ن

نمایش ۱ تا 25 از ۱۹۹ مقاله

نائین . (اِخ ) شهری است در نزدیکی ناصره و محل یکی از معجزات عیسی است . امروز آن را نین گویند. در قاموس کتاب مقدس آمده است : نائین (به معنی جمال ). شهری است در جلیل که مسیح پسر بیوه زن را در آنجا حیات بخشیده از اموات برخیزانید فعلاً آن را «نین » گویند و بر سرازیری شمال کوه دوخی بمسافت 6 میل به جنوب شرقی ناصره و 15 میل به جنوب غربی تل حوم واقع[ است ] و احتمال میرود که...



ناارز. [ اَ ] (ص مرکب ) نیرزنده . بی ارزش . بی بها. که ارزش ندارد :
جوان چیز بیند پذیرد فریب
به گاه درنگش نباشد شکیب
ندارد زن و زاده و کشت و ورز
بچیزی نداند ز ناارز ارز.

فردوسی .
سخنهای من چون شنیدی بورز
مگر بازدانی ز ناارز ارز.

فردوسی .
سواران پراکنده کردم به مرز
پدید آمد اکنون ز ناارز ارز.

فردوسی .



ناارزانی . [ اَ ] (ص مرکب ) طالح ، مقابل صالح . ناسزا، مقابل سزا : عبداﷲبن طاهر گفتی که علم به ارزانی و ناارزانی بباید داد که علم خویشتن دارتر از آن است که با ناارزانیان قرار کند. (زین الاخبار گردیزی ). || (حامص مرکب ) گرانی . تنگی . مقابل ارزانی به معنی فراخی و فراوانی . و نیز رجوع به ارزانی شود.



نااسپری . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) جاویدان . خالد. همیشگی . ثابت . پابرجا. دائمی . مقابل اسپری :
جنان جای الفنج و ملک بقاست
بقائی و ملکی که نااسپریست .

ناصرخسرو.
رجوع به اسپری و سپری شود.



نااستاد. [ اُ ] (ص مرکب )ناآزموده کار و بی وقوف . (ناظم الاطباء). که مهارت ندارد. نامجرب . بی تجربه . ناشی . که ماهر در کاری نیست .



نااستادی . [ اُ ] (حامص مرکب ) ناشی گری . عدم مهارت . نادانستگی . بی وقوفی . صاحب منتهی الارب آرد: وَرِه َ وَرهَاً؛ نااستادی کرد در کار. توره فی عمله ؛ نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش .



نااستحقاق . [ اِ ت ِ ] (اِ مرکب ) مقابل استحقاق . ناروا. به ظلم . به ستم : بر خود واجب ساخت و این دعوت را اجابت کرد و چنان پادشاهی که از خانه ٔ قدیم خویش به نااستحقاق ازعاج کرده بود بر نصرت دادن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 28).



نااستدن . [ اِ ت َ دَ ] (مص منفی ) مقابل استاندن . نگرفتن . || ناایستاندن . || ناایستادن . نااستادن . توقف نکردن . برپانماندن . رجوع به ایستادن و استادن و استاندن شود.



نااستدنی . [ اِ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل استدن . نگرفتنی . رجوع به استدن شود.



نااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) غیرمحکم . (شعوری ). سست . ناپایدار. بی ثبات نامطمئن . ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام ؛ سخن نااستوار و ردی گفت . امر مُعثَلِب ؛ کاری نااستوار. (منتهی الارب ). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست . بندی نااستوار. سست .پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار :
ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.

فردوسی .
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
د...



نااستواری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) خیانت . (دهّار). || بی اعتباری . سستی . محکم نبودن : نااستواری رأی . نااستواری گره .



نااصل .[ اَ ] (ص مرکب ) آن که اصل و نژاد ندارد و بدنژاد ونانجیب و بداخلاق . (ناظم الاطباء). هجین . (منتهی الارب ). فرومایه . دون . پست فطرت . که نژاده نیست . || بدل . بدلی . تقلبی . بداصل ، دشنامی است عوام را.



نااصلی . [ اَ ] (حامص مرکب ) بداصلی و بدنژادی . || نانجیبی . فرومایگی .



ناافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل افتاده .کاری ناافتاده ، امری واقع نشده . اتفاق نیفتاده . رخ نداده : افسوس و غبن است کاری ناافتاده را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن . (تاریخ بیهقی ص 257).
- کارناافتاده ؛ سر و کار نداشته . گذر ناکرده :
می ندانید ارچه...



ناالتفاتی . [ اِ ت ِ ] (حامص مرکب ) غفلت و بی خبری . || بی پروائی . (ناظم الاطباء). التفات نکردن . بی اعتنائی . بی توجهی . و در تداول ، کم لطفی . بی التفاتی .



ناامن . [ اَ ] (ص مرکب ) ناایمن . جائی که امنیت و ایمنی در آن نیست . (فرهنگ نظام ). محیط آشفته و ناآرام . در تداول عوام بجای ناایمن استعمال میشود. مقابل ایمن و امن . راه ناامن ، راهی که در آن امنیت نیست و خطر هست :
رود آرام ز عمری که به هجران گذرد
کاروان از ره ناامن شتابان گذرد.

ابوطالب کلیم (از آنندراج ).



ناامنی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عدم امنیت . نبودن ایمنی و آرامش و نظم و ثبات . آشوب و بلوا. || صاحب منتخب اللغه در معنی دغدغه آرد: تردد و تشویش خاطر و ناامنی .



ناامید. [ اُ ] (ص مرکب ) آن که امید ندارد. کسی که رجا ندارد. مأیوس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). (۱) ناامیدوار. خائب . مأیوس . نومید. آیس . قانط. نُمید. یَؤس . مأیوس :
وگر بازگرداندم ناامید
نباشد مرا روز با او سپید.

فردوسی .
تنش لرز لرزان بکردار بید
دل از جان شیرین شده ناامید.

فردوسی .
به ایرانیان برنتابید شید
دل پهلوانان شده ناامید.

فردوسی .
...



ناامید شدن . [ اُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دست شستن . سرخوردن . امید بریدن . قنوط. خیبت . اِتئاس . نومید شدن . یأس . استیآس . اَیس . اِبلاس . مأیوس شدن :
تنش تیره و روی و مویش سپید
چو دیدش دل سام شد ناامید.

فردوسی .
بیامد بنزدیک پیل سپید
شهنشاه چین شد ز جان ناامید.

فردوسی .
چنین پاسخش داد دیو سپید
که از روزگاران مشو ناامید.

فردوسی .
موی سپید چیست...



ناامید کردن . [ اُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نومیدکردن . محروم کردن . بی نصیب گذاشتن . ئیآس . مُیاءَسَهٔ.ابلاس . اِخابَه . تخییب . حرمان . تأییس :
ز بوی زنان موی گردد سپید
سپیدی کند از جهان ناامید.

فردوسی .
بضاعت نیاوردم الا امید
خدایا ز عفوم مکن ناامید.

سعدی (بوستان ).
ناامیدم مکن از سابقه ٔ روزازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت .

حاف...



ناامید گردانیدن . [ اُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ناامید کردن :
سیاه مرا هم تو گردان سپید
مگردانم از درگهت ناامید.

نظامی .



ناامید گشتن . [ اُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ناامید شدن :
چو گشتم ز گفتار او ناامید
شدم لاجرم تیره روز سپید.

فردوسی .
که گر او نشستی به خون دست خویش
نگه داشتی دین و آئین و کیش
نکردی به خون سرخ ریش سپید
نگشتی ز بوم و ز بر ناامید.

فردوسی .



ناامیدی . [ اُ ] (حامص مرکب ) یأس و بیچارگی و درماندگی . (ناظم الاطباء). خلاف امیدواری . ناامیدوار بودن . نومیدی . نمیدی . یأس . حرمان . قنوط. خیبت :
چو در موی سیاه آمد سپیدی
پدید آمد نشان ناامیدی .

نظامی .
چو گیرد ناامیدی مرد را گوش
کند راه رهائی را فراموش .

نظامی .
سپیده دم ، چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی .

نظامی .
هر که دانه نف...



ناامیدی نمودن . [ اُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ناامیدی نشان دادن . اظهار ناامیدی کردن . اظهار یأس : در خلوت که با کسی سخن میراند ناامیدی مینمود. (تاریخ بیهقی ص 230).



ناامین . [ اَ ] (ص مرکب ) ناایمن . اندیشناک . هراسان . ترسان : و چنان شد که ملک بیکبارگی در سر آن قضایا خواست شد، و عموم خلق بر املاک و عرض و جان خود ناامین گشتند. (تاریخ غازانی ص 241). || نااستوار. ناراست . غیرامین . که امانت ندارد. غیرمعتمد.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۱۹۹ مقاله