آفتاب

ب

ب

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

بئر رومه .[ ب ِءْ رِ م َ ] (اِخ ) نام چاهی بوده است در مدینه که نصف آن را عثمان به 35 هزار درهم خریداری و وقف برمسلمانان نمود و صاحب آن دوباره آن را از عثمان خریده و تمام آن را یکجا وقف کرد. (از معجم البلدان ).



بئر زاهد. [ ب ِءْ رِ هَِ ] (اِخ ) نام چاهی در مکه براه برقهٔ : و براه برقه به نیم فرسنگی چاهی است که آن را بئرالزاهد گویند و آنجا مسجدی نیکوست ، آب آن چاه خوشست و سقایان از آنجا نیز بیاورند بشهر و بفروشند. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 89).



بئر زمزم . [ ب ِءْ رِ زَ زَ ] (اِخ ) چاه زمزم . نام چاهی به مکه : بئر زمزم از خانه ٔ کعبه سوی مشرق است و بر گوشه ٔ حجرالاسود است و میانه بئر زمزم و خانه چهل و شش ارش است و فراخی چاه سه گز و نیم در سه گز و نیم است . آبش شوری دارد لیکن بتوان خورد و سر چاه را حظیره کرده اند از تخته های رخام سپید، بالای آن دو ارش . و چهار سوی زمزم آخرها کرده اند که آب را در آن ریزند و مردم وضو سازند. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص



بئر شبع. [ ب ِءْ رِ ؟ ] (اِخ ) (چاه قسم ). چون ابراهیم در زمان کندنش هفت بز به ابی مالک داد تا شاهد برکندنش باشد لهذا آن را بئر شبع نامید.لکن این اسم مختص آن چاهی بود که اولاً ابراهیم و بعد از او اسحاق مدت مدیدی در حوالی آن بسر بردند. پس بندگان اسحاق نیز چاهی را در آن جا حفر نمودند، بعد از آن شهری را که به مسافت 20 میل به حبرون مانده واقع است با بئر شبع نامیدند. (از قاموس کتاب مقدس ).



بئر شوذب . [ ب ِءْ رِ ش َ ذَ ] (اِخ ) نام چاهی در مکه منسوب به غلامی از غلامان معاویه موسوم به شوذب ، و برخی شوذب را غلام طارق بن علقمه و بعضی نیز متعلق به نافعبن علقمه نوشته اند. (از معجم البلدان ).



بئر عائشهٔ. [ ب ِءْ رِ ءِش َ ] (اِخ ) چاهی در مدینه منسوب به عائشهٔبن نمیر. واین عائشهٔ نام مردی بوده است . (از معجم البلدان ).



بئر عروهٔ. [ ب ِءْ رِ ع ُرْ وَ ] (اِخ ) نام چاهی در مدینه منسوب به عروهٔبن زیاد. (از معجم البلدان ).



بئر عکرمهٔ. [ ب ِءْ رِ ع ِ رِ م َ ] (اِخ ) چاهی به مکه منسوب به عکرمهٔبن خالد. (از معجم البلدان ).



بئر علی بن ابیطالب . [ ب ِءْ رِ ع َ لی ی ِ ن ِ اَ ل ِ ](اِخ ) نام چاهی در جعرانه نزدیک مکه . و رجوع به بئرالرسول و سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 101 شود.



بئر عمرو. [ ب ِءْ رِ عَمْرْ ] (اِخ ) چاهی به مکه منسوب به عمروبن عبداﷲ، و شعب عمرو نیز منسوب به اوست . (از معجم البلدان ).



بئر غدق . [ ب ِءْ رِغ َ دَ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).



بئر غرس . [ ب ِءْرِ غ َ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).



بئر لحی رئی . [ ب ِءْ رِ؟ رُ ] (اِخ ) (چاه رؤیت حیات ). و آن چاه آبی بود در میانه ٔ قادش و بارد که در نزدیکی دشت شور (جائی که فرشته ٔ خدا به هاجر نمودار شد) واقع است و دورنیست آن چشمه ٔ مویلح باشد. (از قاموس کتاب مقدس ).



بئر مرق . [ ب ِءْرِ م َ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).



بئر مطلب . [ ب ِءْ رِ م ُطْ طَ ل ِ ] (اِخ ) چاهی در راه عراق منسوب به مطلب بن عبداﷲبن حنظب . و آن در 7میلی مدینه است . (از معجم البلدان ).



بئر معاویه . [ ب ِءْ رِ م ُ ی َ ] (اِخ ) چاهی بین عسفان و مکه منسوب به معاویهٔبن عبداﷲ وزیر مهدی . (از معجم البلدان ).



بئر معونهٔ. [ ب ِءْ رِ م َ ن َ ] (اِخ ) نام چاهی بین سرزمین بنی عامر و حرهٔ بنی سلیم . برخی نیز آن را بین کوهستانی در راه مدینه به مکه متعلق به بنی سلیم دانسته اند. (از معجم البلدان ).



بئر میمون . [ ب ِءْ رِ م َ مو ] (اِخ ) چاهی به مکه منسوب به میمون بن خالد و برخی این میمون را برادر علأبن حضرمی والی بحرین دانسته اند و نزدیک آن قبر ابوجعفر منصور واقع است . (از معجم البلدان ).



بئر یقظان . [ ب ِءْ رِ ی َ ] (اِخ ) آبی متعلق به بنی نمیر و بیشتر به صورت بئر بدون اضافه به اسم یقظان معروف است . (از معجم البلدان ).



بئرالاسود. [ ب ِءْ رُل ْ اَس ْ وَ ] (اِخ ) چاهی بوده است در مکه منسوب به اسودبن سفیان . (از معجم البلدان ).



بئرالشعوبی . [ ب ِءْ رُش ْ ش َ ] (اِخ ) نام چاهی در شعوب از قراء یمن در حوالی سنحان . (از معجم البلدان ).



بئروت . [ ] (اِ) چاه ها. (از قاموس کتاب مقدس ).



بئروت . [ ب ِءْ ] (اِخ ) اسم شهری از قسمت بن یامینیان بود که بر دامنه ٔ تلی که جبعون بر آن بنا شده بود واقع می باشد یعنی به مسافت ده میل به شمال اورشلیم ، که الاَّن البیره گویند و اهالی آنجا را بیروتون گویند. (از قاموس کتاب مقدس ).



بئس . [ ب ِءْس ْ ] (ع اِ) بلا. (منتهی الارب ). سختی .
- بنات بئس ؛ بلاها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد). پیش آمدهای سخت .



بئس . [ ب ِءْ س َ ] (ع فعل ) کلمه ٔ ذم . (منتهی الارب ). و آن فعل ماضی جامد است . (از اقرب الموارد). فعل ذم در برابر نِعم َ و آن فعل ماضی و جامد است و جز ماضی از آن صرف نشود و اسم آن مخصوص به مدح گفته میشود، چنان که بئس الرجل زید؛ بد مردی است زید، الرجل فاعل آن و زید اسم مخصوص به مدح است و فاعل این فعل مقرون به لام جنس یا مضاف است به کلمه ای که با ال شروع شده باشد مثل بئس قاضی السوء زید، یا مضاف به مضاف همراه «ال » است...



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله