آفتاب

ل

ل

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

لئیوا. [ ل ِ ] (اِخ ) (۱) آنتونیو دو. ژنرال اسپانیولی و یکی از بهترین کاپیتن های شارل کن . مولد ناوار (1480-1536 م .).



لاَّهٔ. [ ل َ ] (ع اِ) مؤنث لأی ̍ [ ل َ آ ] . (منتهی الارب ). رجوع به لأی ̍ [ ل َ آ ] شود.



لاَّلی . [ ل َ ] (ع اِ) ج ِ لؤلؤ. (منتهی الارب ) :
آورد لاَّلی به جوال و بعبایه
از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار.

منوچهری .
گهی لاَّلی پاشد همی ّ و گه کافور
گهی حواصل پوشد همی و گه سنجاب .

مسعودسعد.
بر گل سرخ از نم اوفتاده لاَّلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان .

سعدی .
نظم مدیح او نه به اندازه ٔ من است
لیکن رواست نظم لاَّلی به ر...



لاَّلی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرا و قضات عثمانی در قرن دهم هجری از سنجاق ساروخان . وی از محضر درس کمال پاشازاده ٔ مشهور استفاده کرده است . این مقطع او راست :
خیال خرده فکرایت وصف دنداننده دلدارک
لاَّلی تا که نظمک او له در و گوهر مکنون .

(قاموس الاعلام ترکی ).



لاَّمت . [ ل َ م َ ] (ع اِمص ) رجوع شود به لئامت .



لا. (ع حرف ) نه . نی . بی . نا: لاعلاج ، ناگزیر. لابد، ناچار. مقابل نعم :
از کرم و نعمت و آلای او
کس نشنیده ست ز لب لای او.

منوچهری .
گفت لا و لا کرامهٔ. (تاریخ بیهقی ص 369).
مادر فرقان چه دانی تو که هفت آیت چراست
یا شهادت را چرا همراه کردستند لا.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 24).
لاشک هر کرداری را...



لا. (فرانسوی ، اِ) نام حرف ششم از حروف هفتگانه ٔ نت موسیقی .



لا. (اِ) تا. تاه . تو. توی . تَه . ثناء :
کرا تیغ قهر اجل در قفاست
برهنه ست اگر جوشنش چندلاست .

سعدی .
سلطان محمود در زمستانی سخت به طلحک گفت با این جامه ٔ یک لا در این سرما چه میکنی ؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 165).
مرغ بریان پیچ در نان تنک
کآن بدن در جامه ٔ یک لاخوش است .

بسحاق اطعمه (دیوان ص



لا.(فعل امر) مخفف لای ، امر از لاییدن . || (نف مرخم ) مخفف لاینده . هرزه لا، هرزه گو، پرگو. (برهان ).



لا اباً لک . [ اَ بَن ْ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) لا اَب لَک . لا اَبا». لا اَبک . لا اَب ٌ لک . یعنی هیچکس را بر تو برتری و فضل نیست . و این جمله ای است دعائیهٔ و در حق همه کس گویند خواه پدر داشته باشد یا نه و آن را گاه در مدح آرند و گاه در دشنام .



لا بار. (اِخ ) (۱) ژان فرانسوا شوالیه دو. نام اصیل زاده ٔ فرانسوی مولد آبّه ویل (1747-1766 م .).





لا سال . (اِخ ) (۱) آنتوان دو. نویسنده ٔ فرانسوی . مولد حدود سال 1388 و وفات پس از سال 1462 م .



لا سال . (اِخ )(۱) رُبرت کاولیه ، سیور دو. جهانگرد فرانسوی . مولد روئن حدود سال 1640 و وفات 1687. وی لوئیزیان و مسیر می سی سیپی را کشف کرده است .



لا سال . (اِخ ) (۱) فردینان . یکی از مؤسسین سوسیالسیم آلمان . مولد برسلو. مقتول در جنگ تن بتن . (1825-1864 م .).



لا سال . (اِخ ) (۱) سن ژان باپتیست دو. نام شانوان ریمس . مولد ریمس . وی مؤسس جمعیت برادران مکاتب مسیحی است . (1651-1719 م .).



لا سردا. [ س ِ ] (اِخ ) (۱) نام خاندان شاهی کاستیل . چندین عضو از آن خاندان در قرن چهاردهم میلادی در فرانسه مصدر خدماتی بوده اند.



لا شاتنیره . [ ت ِ ی ُ رِ ] (اِخ ) (۱) (فرانسوا دو وی وُن ، سنیور دو) از مقربان هانری دوم و عموی بران توم . وی پس از جنگ تن به تنی با ژارناک بمرد. (1520-1547 م .).



لا شالته . [ ل ُ ت ِ ] (اِخ ) (۱) لوئی رنه دو. نام وکیل عمومی در پارلمان برتانی . خصم آباء یسوعیین . مولد رن . (1701-1785 م .).



لا شجاعهٔ قبل الحروب . [ ش َ ع َ ت َ ق َ لَل ْ ح ُ ] (ع جمله ٔاسمیه ) (حدیث ) پیش از جنگ شجاعتی نبود :
گفت پیغمبر سپهدار قلوب
لاشجاعهٔ یا فتی قبل الحروب .

مولوی .



لا نبی بعدی . [ ن َ بی ی َ ب َ ] (ع جمله ٔاسمیه ) (حدیث ) پیامبری پس از من نباشد :
در شعر سه تن پیمبرانند
قولی است که جملگی برآنند
هر چند که لانبی بعدی
فردوسی و انوری و سعدی .

؟



لا و لا. [ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: دو لای نفی با حرف عطف ) و آن کنایه از درخت زیتون و اشاره به آیه ٔ «لاشرقیهٔ و لاغربیهٔ» (قرآن 35/24) باشد.



لا و لاکرامهٔ. [ وَ ک َ م َ ] (ع صوت مرکب ) چون سؤال یا خواهش کسی را رد کردن خواهند بدرشتی ، در جواب او گویند لا و لا کرامهٔ : گفتند اگر رأی خداوند بیند از پیش خداوند برود. گفت لاولا کرامهٔ. گفتند پیر است و حق خدمت دارد و از این نوع بسیار گفتند تا دستوری داد. (تاریخ بیهقی ص 369).



لا و لم . [ وَ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از لا + لم نفی ) به معنی . نه :
وز تو جواب بنده به لا و نعم شود
زان پس که داد چرخ جوابش به لا و لم .

مسعودسعد.



لا و نعم . [ وَ ن َ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: لا به معنی نه + نعم به معنی آری ). از قبیل تقابل . از اتباع . و هر دو حرف ایجابند «لا» برای نفی وانکار به معنی نی و نیست و «نعم » برای اثبات و اقراربه معنی آری و بلی . (غیاث ). بحث . جَدَل :
گشادند بر هم در فتنه باز
به لا و نعم کرده گردن دراز.

سعدی .
- بی لا و نعم ؛ بی گفتگو.
- لا و نعم نگ...



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله