آفتاب

گ

گ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

گارد. (اِخ ) بخشی از قسمت لانگدوک شرقی ، حاکم نشین آن نیم و شهرهای عمده ٔ آن آلِس دارای 395300 تن سکنه است .پانزدهمین بخش نظامی است . نیم مرکز اسقف نشین است .



گارد. (اِخ ) (۱) دریاچه ای است در شمال ایتالیا مابین ایالت برِسیا و وِرُن . مساحت آن 300 هزار گز مربع. مَنسیو از این دریاچه نشأت می یابد. دارای منظره های زیبا و دلکش است .



گارد سرحدی . [ دِ س َ ح َدْ دی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اداره ٔ...) مرزداری . (فرهنگستان ص 101).



گارداب . (اِخ ) جنوب شرقی چشمه عزیز، جنوب کویر نمک و شمال غربی جندق .



گاردافویی . (اِخ ) (۱) دماغه ای در انتهای شرقی افریقا در مدخل خلیج عدن .



گاردان . (فرانسوی ، اِ) (۱) ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام ، گریپ ، سیاتیک ، روماتیسم ، لومباگو، میگرن ، به کار برده میشود. این دارو در تجارت به صورت قرصهای 50 سانتی گرمی وجود دارد و مقدار معمولی استعمال آن 1 - 2 گرم است . (کتاب درمانشناسی ج 1).



گاردان . (اِخ ) (۱) کلود ماتیو. ژنرال فرانسوی . متولد در مارسی . (1766 - 1817 م .). وی از جانب ناپلئون به زمان فتحعلی شاه به ایران آمد.



گاردروب . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) جامه گاه . (فرهنگستان ایران ص 122). جامه خانه .



گاردن پارتی . [ دِ ] (انگلیسی ، اِ مرکب ) (۱) جشن عمومی . بساط تفریح که در پارکها و باغهای بزرگ بر پا دارند.



گاردنال . [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) نام دیگر لومینال است . از مشتقات اسید باربیتوریک است ، از جمله ٔ داروهایی که بیشینه یک خوراک آنها از ده سانتیگرم تا یک گرم است . (کارآموزی داروسازی جنیدی چ دانشگاه ص 247). رجوع به لومینال شود.



گاردنیا. [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) گلی است از تیره ٔ روناس تزیینی ، دارای گلهای زیبا.



گارس . (اِ) قسمی جامه . قسمی پارچه ٔ سخت لطیف (در تداول عامه ). رجوع به گاز شود.



گارستانه . [ رِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش لنگه ٔ شهرستان لار، واقع در 36 هزارگزی شمال باختر لنگه ، کنار راه فرعی لنگه به بندرچارک . دامنه ، گرمسیر و مالاریایی . دارای 196 تن سکنه ، آب آن از چاه و باران ، محصول آنجا غلات ، خرما، شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).



گارسن دوتاسی . [ س َ دُ ] (اِخ ) (۱) مترجم فرانسوی که حدائق البلاغه تألیف میرشمس الدین فقیر دهلوی را به فرانسه برگرداند. او راست کتاب «عروض و قوافی زبانهای شرقی اسلامی » (۲) به فرانسه . (رودکی ، سعید نفیسی ص 830، 842).و نیز منطق الطیر شیخ عطار را به طبع رسانیده است .



گارسه . [ س ِ ] (روسی ، اِ) از لوازم چاپخانه . در تداول مطابع میزی با یکصد و چهارده خانه که حروف سربی در میان آن خانه ها است و حروف چین برای ترتیب کلمات حروف از آن برمیگیرد. محفظه ٔ حروف سربی در مطابع.



گارسیا. (اِخ ) (۱) مانوئل . مغنی و آهنگ ساز اسپانیولی . پدر خانم مالیبران وخانم ویاردُ متولد در اشبیلیه . (1775 - 1832 م .).



گارسیا دوپاردس . [ دُ رِ دِ ] (اِخ ) (۱) دیگو. جنگجوی اسپانیولی . متولد در تروجیلو (1466 - 1530 م .).



گارسیا گوتی رز. [ رِ ] (اِخ ) (۱) آنتونیو. مصنف درام نویس اسپانیولی متولد در شیکلانا. وی درامهای رمانتیک دارد. (1813 - 1884 م .).



گارسیالرکا. [ ل ُ ] (اِخ ) (۱) فدریکو. شاعر و مصنف درام نویس اسپانیولی متولد1899 م . در فوانتو کرو. وی بسال 1936 م . کشته شد.



گارفیلد. (اِخ ) (۱) جیمز - ابراهام . بیستمین رئیس جمهورممالک متحده ٔ امریکا متولد در اُرانژ (اُهایو) وی به دست یک تن متعصب به قتل رسید. (1831 - 1881 م .).



گارگامل . [ م ِ ] (اِخ ) (۱) زوجه ٔ گران گوزیه و مادر گارکان توا قهرمان کتاب رابله (۲) . او بسیار فربه بود و اشتهای خارق العاده ای داشت . رجوع به ماده ٔ بعد شود.



گارگان توا. (اِخ ) (۱) قهرمان عمده و عنوان کتاب مشهوری است که رابله در آن همه ٔ افکار هزل و شکاکیت توأم با استهزاء را جلوه گر میسازد. گارگان توا دارای اشتهای بسیار زیادبود وی در پیلکر و کل بکمک مردی روحانی به نام ژان دِزان تُمُر جنگید و صومعه ٔ تِلِم را بدو واگذاشت .



گارماسه . [ س ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 4 هزارگزی جنوب فلاورجان و هزارگزی خاور راه اصفهان به شهرکرد. آب آن از زاینده رود، محصول آنجا غلات ، برنج ، صیفی ، پنبه ، تریاک ، شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).



گارمن . [ م ُ ](روسی ، اِ) (مأخوذ از گارمونیکای روسی ) آلت موسیقی دستی که با باد کار میکند. و رجوع به قارمان شود.



گارن . [ رِ ] (اِ) این درخت را که از نوع پستنک میباشد در نور و گرگان بارانک ، در طوالش می انز، در کوهپایه ٔ گیلان راج اربو، در کلارستاق المدلی ، درکجور الندری ، در رامسر گارن و در خلخال مله میخوانند. رجوع به بارانک شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 233).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله