آفتاب

غ

غ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

غازان . (اِخ ) نام یکی از شاهزادگان مغولی که در زمان سلطان سعید اولجایتو محمد از ملازمین شاهزاده یساور بوده است و پس از مغلوب و کشته شدن یساور، به دست سپاهیان سلطان سعید گرفتار و اسیر گردیده است . (ذیل جامع التواریخ رشیدی به اهتمام بیانی چ طهران ص 113).



غازان . (اِخ ) بیست و ششمین از خاندان چنگیزی در ماوراءالنهر از اولوس جغتای ، از 744 تا 747هَ . ق .



غازان . (اِخ ) یکی از امرای دوره ٔ تیموری رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 جزء سوم ص 585 شود.



غازان . (اِخ ) (۱) شهر و مرکز ایالتی است در روسیه در 1200 گزی جنوب شرقی سن پطرزبورگ (لنین گراد) و 725هزارگزی مشرق مسکو، بر ساحل گارانسکی که از طرف چپ به ولگا میریزد و در 5 هزارگزی از ساحل ولگا در 55 درجه و 47 دقیقه و 24 ثانیه و



غازان . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه در 12/5 هزارگزی شمال باختری هشتیان و 10 هزارگزی شمال باختری راه ارابه رو هشتیان به سلماس . دره ، سردسیر، با 256 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج غازان بهادر. [ ب َ دُ ] (اِخ ) نام یکی از امراء بزرگ هلاکو. در حبیب السیر آرد: و چون این خبر (خبر بازگشتن سپاهیان هلاگو از تسخیر قلعه ٔ گردکوه ) یکی از امرای بزرگ را که مشهور بود به غازان بهادر به تأدیب شمس الملوک و استندار شهر اکیم نامزد فرمود و چون غازان بهادر به مازندران درآمد شمس الملوک مرکز دولت خالی گذاشت و شهراکیم نیز نخست خیال گریز کرده بالاخره نزد غازان رفت و از تقصیر خدمت لوازم اعتذار و استغفار به تقدیم رسانید و غازان او را...



غازان چای . (اِخ ) نام رودی در سر راه تهران به مازندران نزدیک به فیروز کوه .



غازان سر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان آخناچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. در 35 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 7 هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . کوهستانی ، معتدل . با 139 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج غازانی . (اِخ ) (اعمال ...) فرات شهرت تمام دارد... و در ملک سواد که اکنون اعمال غازانی می خوانند از او نهرهای بسیار برمیدارند... (نزههٔ القلوب چ هلند مقاله ٔ 3 ص 209 و 210). رجوع به غازان اعلی و غازان سفلی شود.



غازانی . (ص نسبی ) (تریاق ...) معجونی مرکب که به دستور غازان ساخته شده بود : و از ادویه ٔ مفرده آن چه پیش هر طایفه به تریاقیت مجرب و معروف بود بیست وچهار داروی مفرد که هریک علی حده تریاق مطلق بود اضافت تریاق فاروق کرد و آن تریاق را تجربه فرمود و بغایت نافع آمد و نام آن تریاق غازانی شد. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 173).



غازانی . (اِخ ) (کوشک ...) نام محلی قرب تبریز که امیر تیمور گورکان در سفری به تبریز در آن جا توقف کرد. مؤلف حبیب السیر آرد : و از آنجا ماهچه ٔ رایت گیتی فروز پرتو وصول بر اوجان انداخته کوشک غازانی از فر نزول صاحبقرانی غیرت افزای بروج آسمانی شد و چون چند روز در آن مقام به عیش و نشاط اوقات بگذرانید خرم و مسرور به تبریز رفته در دولتخانه فرود آمد... (حبیب السیر چ خیام طهران ج 3 ص



غازانی اعلی . [ اَ لا ] (اِخ ) (نهر...) نهری از شعب فرات بنام نهر غازانی اعلی . مؤلف تاریخ غازانی در حکایت دوازدهم در عمارت دوستی پادشاه اسلام ... در صص 202 - 203 گوید: و به هر شهر و ولایت عمارت می فرماید و کهریزها بیرون می آورد و جاری می گرداند و از آن جمله آنچه معظم تر است و در آن خیری تمام نهری به غایت بزرگ است که در ولایت حله جاری فرموده و نامش نهر غازانی اعلی نهاد...



غازانی سفلی . [ س ُ لا ] (اِخ ) (نهر...) نهری از شعب فرات بنام نهر غازانی سفلی . مؤلف تاریخ غازانی گوید : و در حدود مشهد سیدی ابوالوفا رحمهٔاﷲ علیه که هم چنین بیابان بی آب بود ودر مشهد آب شیرین جهت خوردن نه ، سالی پادشاه اسلام خلداﷲ ملکه در آن صحرا به شکار رفت و برای چهارپایان آب نیافتند و خرگوران و آهوان عظیم لاغر و ضعیف بودنداز جهت بی آبی و بی علفی . فرمود تا از فرات نهری آنجابرند تا هم در مشهد آب و زراعت ب...



غازانیه . [ نی ی َ ] (اِخ ) نام شهری از بناهای غازان خان به قرب تبریز. رشیدالدین فضل اﷲ در تاریخ غازانی آرد : و شهری دیگر بزرگتر از محوطه ٔ تبریز قدیم در موضع شنب و شم نیز گویندکه ابواب البر ساخته بنا فرموده چنانکه ابواب البر و اکثر باغات آن محیط است و آن را غازانیه نام نهاده و فرمود که تجار که از روم و افرنج رسند بار آن آنجا گشایند لیکن تمغاجی آنجا و از آن ِ تبریز یکی باشد تا منازعت نیفتد... (تاریخ غازانی چ ان...



غازایاقی . [ اَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) غازایاغی (۱) . نام نباتی است که به پای غاز تشبیه کرده اند و ایاغ ترکی است و به عربی آطریلال گویند و به پارسی پای زاغان خوانند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). اسم ترکی گیاه آطریلال است و در لرستان و کوهستان پای غازان نامند (۲) . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 168) (فهرست مخزن الادویه ص 38). اسم ترکی گیاه آطریلال است و رجل الغراب گویند و به لغ...





غازبین . (نف مرکب ) آن که یک غازرا در نظر گیرد. کنایه از شخص بسیار لئیم و خسیس .



غازبینی . (ص نسبی ) منسوب به غازبین ، قزوینی . || (حامص مرکب ) حالت کسی که یک غاز (تسو) را نیز در نظر گیرد. حالت مرد لئیم بسیار خسیس .



غازج . [ زَ ] (اِ) تصحیف غارج . رجوع به غارج و رجوع ببرهان قاطع شود.



غازغاز. (ص ) از هم شکافته و بازشده . (برهان ) (آنندراج ) :
روی نشویی نکنی یک نماز
کافری ای ... زنت غازغاز.
تاج بهار جامی (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (صحاح الفرس ).
بپاره های خرد بریده . ترک ترک . شکاف شکاف :
صعوه در ظل همای عدل و داد (۱) پهلوان
مر عقاب ظلم را پر بردراند غازغاز.

سوزنی .



غازغان . (ترکی ، اِ) دیگ بزرگ مسی که گوسفندداران صحرانشین و مردم ده برای جوشاندن شیر و دوغ از آن استفاده کنند و در شهرها برای پختن آش و آبگوشت و کله پاچه در دکانهای عمومی بکار برند. مرجل . (منتهی الارب ). و رجوع به غزغن شود.



غازلهٔ. [ زِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث غازل (نعت فاعلی از غزل ) زن ریسنده . ج ، غزل ، غوازل . (منتهی الارب ).



غازم آباد. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در18 هزارگزی جنوب خاوری نوبران و 7 هزارگزی راه عمومی . آب و هوای آن سردسیر، سکنه ٔ آن 181 تن شیعه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آنجا غلات ، بنشن ، بادام ، انگور، گردو، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن قالیچه و جاجیم بافی است . راه ما...



غازمغازی . [ م َ ] (اِ) یا ماغازی . (کاشی ...) یا کاشی معرق . || رنگ . رجوع به پر طاوس شود.



غازه . [ زَ / زِ ] (اِ) بزک . گلگونه . گلغونه . سرخاب . گلگونه باشد که زنان به رخ نهندتا سرخ نماید. (صحاح الفرس ). حمره ، غمرهٔ؛ پنبه ٔ سرخ که زنان بر روی مالند. (زمخشری ). غنجار. والغونه . سرخی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گلگونه که زنان بر روی نهند. (برهان ). گلگونه و آن سرخی باشد که زنان بر روی مالند. (غیاث از برهان و سراج ) :
شرطستم (۱) آنکه تیر و کمان خواهد
نه آنکه سرمه خ...



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله