آفتاب

ذ

ذ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

ذات ید. [ ت ُ ی َ ] (ع اِ مرکب ) دارائی . مال . ذات ید فلان ؛ مایملک او. قلت ذات یده ؛ تنگ دست گردید.



ذات یدین . [ ت ُ ی َ دَ ] (ع اِ مرکب ) قبل ذات یدین ؛ پیش از هر چیز. قبل از همه . به اول وَهلهٔ: لقیته قبل ذات یدین . و قیل اول نفس ذات یدین . و نیز صاحب المرصع گوید کنایه از سرعت در کار است .



ذات یوم . [ ت َ ی َ مِن ْ ] (ع ق مرکب ) روزی . (دهار). در روزی . بروزی . روزی از روزها.



ذات اسلام . [ ت ُ اَ ] (ع ص مرکب ) زمین که سلم رویاند. زمین سلم ناک . || (اِخ ) نام زمینی است .



ذات اکلیل . [ ت ُ اِ ] (ع ص مرکب ) چتری . تاجدار. ذواکلیل (گیاه ) (۱) .



ذات الاثل . [ تُل ْ اَ ] (اِخ ) اثل نوعی گز است و صاحب نصاب گوید شوره گز. و ذات الاثل موضعی است در بلاد تیم اﷲبن ثعلبهٔ و در این مکان میان طائفهٔ تیم اﷲبن ثعلبه با بنی اسد جنگی روی داده است . و صخربن عمرو برادر خنساء بدانجا کشته شده است و کلمه ٔذات الاثل در اشعار عرب بسیار آمده است . (المرصّع).



ذات الاخصاص . [ تُل ْ اَ ] (اِخ ) نام دیگر تنیس (جزیره ای به مصر) است .



ذات الارانب . [ تُل ْاَ ن ِ ] (اِخ ) نام موضعی است ، عدی بن الرقاع راست :
فذر ذا ولکن هل تری ضوء بارق
و میضاً تری منه علی بعده لمعا
تصعد فی ذات الارانب موهناً
اذا هز رعداً خلت فی ودقه شفعاً.

(معجم البلدان ).



ذات الاساود. [ تُل ْ اَ وِ ] (اِخ ) موضعی است . (المرصع).



ذات الاشظاظ. [ تُل ْ اَ ] (اِخ ) مقریزی در امتاع الاسماع در حوادث سال هشتم از هجرت آرد: فخرج بسربن سفیان علی صدقات بنی کعب ... فجاء و قد حل ّ بنواحیهم من بنی تمیم بنوعمروبن جندب بن العنبربن عمروبن تمیم . فهم یشربون علی غدیرلهم بذات الاشظاظ. و یقال عسفان . (امتاع الاسماع جزء اول صفحه ٔ 434).



ذات الاصابع. [ تُل ْ اَ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است . حسان بن ثابت انصاری گوید :
عفت ذات الاصابع فالجواء
الی عذراء منزلها خلاء
دیارٌ من بنی الحسحاس قفر
تعفیها الروامس و السماء.

(المرصع).



ذات الاصاد. [ تُل ْ اِ ] (اِخ ) موضعی است از سرزمین شَرّبهٔ، ردهه و قلتی یعنی مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید، به دیار عبس میان هضب القلیب . و سباق میان داحس (اسب قیس بن زهیرالعبسی ) و غبراء (اسب حذیفهٔبن بدر الفزاری ) بدین جای بود و چون اسب قیس را بدغاو دغل از پیش رفتن مانع آمدند جنگی میان دو قبیله که چهل سال بکشید روی داد. و قیس در این معنی گوید:
و ما لاقیت من حل بن بدر
واخوته علی ذات الاصاد
هم فخروا علی ّ بغیر فخر



ذات الاصبع. [ تُل ْ اِ ب َ ] (اِخ ) رضیمه ای است یعنی سنگهای برهم چیده ای است به دیار عرب . (المرصع). و صاحب تاج العروس گوید: رضیمه ای است بنی ابی بکربن کلاب را و این قول اصمعی است و برخی گفته اند که در دیار غطفان است .



ذات الاطباق . [ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) قسمتی از احشاء گوسفند و امثال آن که با شکمبه است و آن را قبه نیز نامند و فارسی زبانان آن را هزارخانه گویند و در تداول عوام نام آن توپی است و ابن الاثیر در المرصع گوید: هی التی تکون مع الکرش و هی القبّهٔ. رمّانهٔ. توپی . قطنه . هزارلا.



ذات الاعین . [ تُل ْ اَ ی ُ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به باریکلومانن شود.



ذات الاقراء. [ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ) زن که اوقات حیض او منتظم باشد: عده ٔ طلاق ذات الاقراء اگر زوج با وی آرمیده باشد سه طهر است .



ذات الاکارع . [ تُل ْ اَ رِ ] (اِخ ) نام قصیده ٔ رائیه از فرزدق شاعر معروف است و این یکی از قصائد خوب اوست و مطلع آن این است :
عرفت با علی رأس الفا و بعد ما
مضت سنهٔ ایامها و شهورها.

(المرصع).



ذات الاکیراح . [ تُل ْ اُ ک َ ] (اِخ ) موضعی است به عراق و بدانجا دیری بنام دیر حنهٔ. ابونواس گوید :
یا دیر حنهٔ من ذات الاکیراح
من یصح عنک فانی لست بالصاحی .

(المرصع).
و رجوع به عقدالفرید ج 7 ص 43 شود.



ذات الاماحل . [ تُل ْ اَ ح ِ ] (اِخ ) یاقوت گوید گمان برم موضعی بنزدیک مکهٔ است . یکی از حضریون گوید :
جاب َ التنائف من وادی السکاک الی
ذات الأماحل من بطحاء أجیاد.



ذات الامر. [ تُل ْ اَ م َ ] (اِخ ) یکی از غزوات پیغامبر صلوات اﷲ علیه . بلعمی در ترجمه ٔ طبری آرد: درذکر خبر غزو ذات الامر و کشتن کعب بن الاشرف - پس بنزدیک پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم خبر آوردند که گروهی از عرب از بنی سلیم و بنی غطفان گرد آمده اند بجایگاهی که ذی امر خوانند پس آن حضرت ترسید که ایشان بر مدینه شبیخون کنند و بر پنج روزه راه بودند از مدینه . پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم اول ماه صفر بر ایشان تاختن کرد و ایشان چون خبر آمدن او بشنیدند...







ذات الاوتار. [ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رودجامه . آلت زهی . هر آلت موسیقی که آن را زه و وتر باشد.



ذات البان . [ تُل ْ ] (اِخ ) قال الطویق بن عاصم النمیری :
عرفت لحبی بین منعرج اللوی
و اسفل ذات البان مَبداً و محضراً
الی حیث فاض المذنبان و واجها
من الرمل ذی الارطی قواعد عُقّرا
بهاکن اسباب الهوی مطمئنهٔ
ومات الهوی ذاک الزمان و اقصرا.
قال - المذنبان - وادیان بذات البان . و بان من قری مصر و بان من قری نیسابور، ثم من قری ارغیان . (معجم البلدان یاقوت حموی ). ابن الاثیر در المرصع گوید: نام م...



ذات البروج . [ تُل ْ ب ُ ] (اِخ ) یا سماء ذات البروج ، فلک هشتم است که بروج دوازده گانه را قدما در آن توهم کرده اند و آفتاب در هر ماهی از ماههای شمسی در یکی از این بروج جای دارد و بروج دوازده گانه اینها است : حمل ، ثور، جوزا، سرطان ، اسد، سنبله ، میزان ، عقرب ، قوس ، جدی ،دلو، حوت . و سال شمسی یکدور سیر آفتاب در این دوازده برج است و در شرع سماء ذات البروج را کرسی نامند.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله