عباس نعلبندیان
(باید یک دست لباس تازه پیدا کنم.)<br /> آقای ص.ص.م ایستاده بود وسط قبر و داشت به اطرافیانش مینگریست. کفن سپید که -در اثر وزش نسیم گرم- به بدنش میخورد، احساس چندش میکرد.<br /> (این طور که نمیشه موند. بالاخره باید یک کاری بکنم.)<br /> از قبر بیرون آمد. ردیف قبرها در ستونهای بی نهایت دراز صف کشیده بودند. تک و توکی این سو و آن سو، درختی به چشم میخورد که حیران و سرگردان، در میان خط آرام و صبور قبرها، شاخههایش را به دست نسیم سپرده بود. آقای ص.ص.م چند قدمی رفت و ایستاد. به کجا میرفت؟ به کجا باید برود؟ نسیم گرم دوباره خود را به نرمی به صورت او کشید و شاخههای ناتوان و تازه رسیدهٔ درختها را لرزاند...
فایل(های) الحاقی
ص.ص.م به فریاد ص.ص.م | sad sad mim be faryade sad sad mim(ok).pdf | 188 KB | application/pdf |