تاريخنگارى ايران دستاوردهاى گسترده و متنوعى دارد که هر يک به لحاظى و از براى گسترش علوم کارساز است و جلوههاى بارزى دارد. از تاريخنگارى سياسى که بگذريم (و انبان تاريخ ما در اين قلمرو پر و پيمان است)، پارهاى از شاخههاى علوم انسانى هم به لحاظ شرايط تاريخى حاکم بر آن وارد حيطه تاريخنگارى ما شدهاند و همگام با خود منابعى درخور پديد آوردهاند که هنر نگارگرى از آن جمله است.
گفتنى است که شالوده تحقيقات و نقد هنري، امروزه بر دو وجه استوار شده و هنوز هم بر اين مدار مىچرخد. آنهائى که طرفدار نظريه انزواگرائى (Isolationism) هستند و شناخت هنرمند، پسزمينه تاريخى و عوامل دخيل در اثر هنرى را کارى بىربط و نامناسب و اغلب زيانآور مىدانند و خود را بهدست اين عوامل سپردن روا نمىدارند و فقط اثر هنرمند را مدار و محور توجه قرار مىدهند و تماس مداوم با آن را که بسيارى از ريزبينىها و دقيقهپردازىها را به لحاظ ساختارى بر منتقد مکشوف مىسازد. ولى زمينهگرائى (Contextualism) را باور نوع ديگر است و پيروان آن معتقد هستند که همواره بايد بافت و يا زمينه اثر هنرى فهم و ادراک شود و نه تنها شناخت صرف آن بلکه درک کامل و ارتباط آن اين شناخت و معرف را کامل خواهد کرد. از اينرو به مسائلى چون بررسى و مطالعه عصر و روزگار هنرمند، روح زمانه و عقايد و انديشههاى جارى در آن، آثار متعدد او و آثار ديگران و تأثير آنها در اثر هنرى وي، بررسى زندگى هنرمند و اهداف مقاصد او در ايجاد اثر هنرى اعتنا مىورزند و تلاش مىکنند که از اين دريچه راهى به سوى شناخت هنرمند و اثر هنرى او بگشايند. اين دو نظريه ظاهراً جديدتر از آن است که در مقوله ديد و برداشت تاريخنگارى هنر کشورمان، بهخصوص از سده هفتم هجرى به بعد تعميم داده شود گرچه مىتوان رگههائى از آن را به نوعى در ديد نقادانه تاريخنگارى هنرمان سراغ گرفت.
در وجه کلي، مورخ هنرى همواره در پى آن بوده که در زمينههاى گوناگون هنرى در اينجا هنر نگارگرى- پيامها و شناختى به خوانندگان خود بدهد و چشم و گوش آنها را به نمونههاى پيشين تاريخ هنر بشرى معطوف سازد تا الگوهائى ايجاد کند و يا تداوم معرفت هنرى بشر را در گوشهاى از جهان فرانمايد. تاريخنگار هنر ايران درست از زمانى که هنر نگارگرى به گونه کلان در جامعه ايران به کنش و واکنش پرداخت خود را ملزم ديد که يافتهها و ادراکهاى خود را از اين جريان فرهنگى به بارورى بکشاند و از اينجا است که از سده هفتم به بعد در تاريخنگارى کشورمان جريان جديدى گشوده مىشود و پا به پاى تکامل کتابآرائى به منزلتى درخور دست پيدا مىکند و محور توجه بسيار کسان قرار مىگيرد.
در نگر نخست هويت و چيستى هنر نگارگرى ما از سده هفتم هجرى شکل مىگيرد گو اينکه نمىتوان انکار کرد که سنت سابقه آن منشاء در دوران پيش از اسلام داشته و در دوران اسلام بنا به احاديثى که بازنمائى فرم و پيکر انسان و يا حيوان از دست مىدهد۱. ولى باز همچنان جسته و گريخته، اعتنائى را به خود وامىدارد و بهگونه کاربردي، بهخصوص در آثار علمى همچون منافعالحيوان ابنبختيشوع و آثار نجومى بيرونى همچون آثارالباقيه و يا حتى در آثار ادبى همچون مقامات حريرى و الاغانى از ابوالفرج اصفهانى جلوه مىيابد تا اينکه ورود مغولانبه سرزمينهاى اسلامى دگرگونىهائى را موجب مىشود که بعضى از جنبهها از جمله نگارگرى را نيز تحت پوشش خود قرار مىدهد. مغولان که پيشتر بر سرزمين چين استيلا يافته و تحت تأثير سنت نگارگرى آن قرار گرفته بودند همراه خود اين سنت را که بنا به تعبيرى منشاء در پيش از اسلام ايران و بهخصوص در نگارگرى مانوى داشت به ايران منتقل مىکنند.
(۱) ابو عبدالله محمدبن اسماعيل بخاري: صحيح، به اهتمام يونبول، ليدن، ۱۹۰۸-۱۸۲۶م.صص۴۱-۴۰،محمد حسين نجفي: جواهرالکلام- جلد۲، تهران، ۱۲۷۲ ق. ص ۸.
به هر تقدير از اواخر سده هفتم و به ويژه از اوايل سده هشتم هجرى به بعد سنت نگارگرى ايران پايگاه والائى مىيابد و بهخصوص که سنت تذهيب گذشته هم که بيشتر قرآن را در شمول خود دارد به کمک آن مىآيد و دوشادوش هنر ارجمند خوشنويسى اجزاء بدنهاى را پى مىنهد که امروزه به کتابآرائى و يا نسخهپردازى شهرت دارد و هنرهاى تحرير (خوشنويسي)، تصوير (نگارگرى - نقاشي) تذهيب و تجليد (جلدآرائي) و گاهى تشعير را در شمول خود دارد و اين همه با هم شالودهٔ هنرهاى تجسمى ما را از سده هفتم هجرى تا به روزگار ما شکل مىدهد.
نحوه برساخته شدن اين هنرها را منابعى بيان مىکنند که از سه بعد مىتوان آنها را بر نگريست: ۱. منابع تخصصى ۲. منابع تاريخى ۳. تذکرهها.