شازده احتجاب، آخرین بازمانده خاندان قاجار به سل موروثی مبتلا است. مراد، پیشكار سابق شازده و همسرش حسنی هر از گاه نزد شازده میروند و مراد خبر مرگ افراد خانواده و خویشان شازده را به او میدهد. شبی شازده مراد را در كوچه میبیند و وقتی درمییابد كه او فقط برای گرفتن پول نیامده است، گمان میكند كه خبر مرگ خود شازده را آورده است. شازده در آخرین شب زندگی خود خاطرات خانوادگی و آن چه را كه اجداد خون ریز او و خودش بر سر رعایا و نزدیكان شان آورده اند، به خاطر میآورد: «ماجرای كشته شدن مادربزرگ و برادر ناتنیشان به دست جد بزرگ به گلوله بستن عدهای از رعایا كه به دادخواهی برخاسته اند و زجركش كردن همسرش فخرالنسا». وقتی شب به پایان میرسد مراد، سوار بر صندلی چرخ دار، به كمك همسرش نزد شازده احتجاب میرود و خبر مرگ خود شازده را به او میدهد.