بیتا به پدر بیمارش علاقه دارد و مادرش به او و شوهر خود بی اعتنا است. سیما، خواهر بیتا، برای او خواستگاری پیدا میكند كه بیتا با خل بازیهایش او را می راند. بیتا به كوروش، روزنامه نگاری جوان علاقه دارد كه او نیز رفتار غیرعادی بیتا را تاب نمیآورد. بیتا ناخواسته میهمانی كوروش را به هم می ریزد و كوروش برای خلاص شدن از دست بیتا به تلفنهای او جواب نمیدهد. بیتا با هفت تیر زنگ زده پدرش، كوروش را وادار میكند كه به او اظهار علاقه كند. پدر بیتا میمیرد و كوروش به خارج از كشور میرود. بیتا تحت فشار خانوادهاش تن به ازدواج ناخواستهای میدهد، اما به شوهرش بیاعتنا است. روزی بی تا از رادیو صدای كوروش را كه بازگشته است میشنود و بلافاصله به دفتر روزنامه اطلاعات میرود اما كوروش به او تأكید میكند كه به فكر خانه و زندگیاش باشد. شب هنگام پاسبانی بیتا را جلب میكند و به كلانتری میبرد و سحرگاه آزادش می كند. در خیابان چند جوان با اتومبیل مزاحم بیتا میشوند و او سوار اتومبیل آنها میشود.