96).
همه گشته با نقش دیوار جفت
نه یارای جنبش نه یارای گفت .
نظامی .
کی بود یارای آن خفاش را
کو ببیند آفتاب فاش را.
عطار.
شرح درد تو چون دهد عطار
ز آنکه یارای این مقالم نیست .
عطار.
در آن مقام که خورشید و ماه جمع شوند
نه ذره راست مجال و نه سایه را یارا.
عطار.
چون کسی را زهره و یارا نبودی که گفتی احتماء و یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی ).
چنان در کنه اوصاف تو عاجز گشت ادراکم
که از بس وحشت و حیرت ندارم دم زدن یارا.
امامی هروی (از جهانگیری ).
نه زهره که فرمان بگیرد به گوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش .
سعدی .
بی رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت
بی قدش سر و ندانم به چه یارا برخاست .
سعدی .
نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی .
سعدی .
بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا
روم که بی تو نشینم کدام صبر و جلادت .
سعدی .
باجور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست .
سعدی .
ز پاس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب
که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان .
سعدی .
نه زهره که فرمان بگیرد بگوش
نه یارا که مست اندر آرد به دوش .
سعدی (بوستان ).
نه طاقت صبر نه یارای گفتار. (گلستان ).
سخن گفتن کرا یاراست اینجا
تعالی اﷲ چه استغناست اینجا.
حافظ.
و این زمان هیچ آفریده را یارا نیست که مست به کوچه آید تا به بدمستی و عربده کردن چه رسد. (تاریخ غازانی ص 326).
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
و لیک دعوی یاری تو کرا یاراست .
(از صحاح الفرس ).
- یارا دادن ؛ قوت دادن . نیرو بخشیدن :
برای پاک هنر را همی کند یاری
به رسم خوب خرد را همی دهد یارا.
معزی .
- یارا داشتن ؛ قوت داشتن . جرأت داشتن :
چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا.
خاقانی .
چون وجه کفایتی ندارند
یارای شکایتی ندارند.
نظامی .
میخواست کز آن غم آشکارا
گرید نفسی نداشت یارا.
نظامی .
یکی زهره ٔ خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت .
سعدی .
نباید ز دشمن خطا درگذاشت
که گویند یارا و مردی نداشت .
سعدی .
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست .
سعدی .
|| مجال و فرصت . (برهان ) (ناظم الاطباء). مجال . (صحاح الفرس ).