:
سکندر چو بشنید از آن یادگیر
بفرمود تا پیش او شد دبیر.
فردوسی .
همی رفت روشندل و یادگیر
سرافراز تاخره ٔ اردشیر.
فردوسی .
ندانم کسی را ز گردنکشان
که از چهر او من ندارم نشان
نگاریده ام زین نشان برحریر
نهاده بنزد یکی یادگیر.
فردوسی .
برو رانده ام حکم اخترشناس
کزو ایمنی باشدم یا هراس .
فردوسی .
گزیدند [ سلم و تور ] پس موبدی تیزویر
سخنگوی و بینادل و یادگیر.
فردوسی .
جهاندیده ای سوی پیران فرست
هشیوار و ز یادگیران فرست .
فردوسی .
برفتند بیدارده مردپیر
زبان چرب و گوینده و یادگیر.
فردوسی .
مر او را کنون مردم یادگیر
همی خواندش بابکان اردشیر.
فردوسی .
از ایران یکی نامجویم دبیر
خردمندو روشندل و یادگیر.
فردوسی .
فرستاد بهرام مردی دبیر
سخنگوی و روشندل و یادگیر.
فردوسی .
ورا خواندی هر زمان اردشیر
که گوینده مردی بد و یادگیر.
فردوسی .
چو دستان و رستم چو گودرز پیر
جهانجوی و بیننده و یادگیر.
فردوسی .
چنین گفت هرمز که مهران دبیر
بزرگ است و گوینده و یادگیر.
فردوسی .
شده مست یاران شاه اردشیر
نماند ایچ رامشگر و یادگیر.
فردوسی .
چو من نامه یابم ز پیران خویش
از این پرهنر یادگیران خویش .
فردوسی .
شهنشاه گوید که از گنج من
مبادا کسی شاد بیرنج من
مگر مرد بادانش و یادگیر
چه نیکوتر از مرد دانا وپیر.
فردوسی .
فرستاده ای برگزیدی دبیر
خردمند و بادانش و یادگیر.
فردوسی .
بعنوان نگه کرد مرد دبیر
که گوینده بود اوو هم یادگیر.
فردوسی .
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
که ای شاه گوینده و یادگیر.
فردوسی .
فرستاده ای جست گرد و دبیر
خردمند و دانا و هم یادگیر.
فردوسی .
بیامدجهاندیده دانای پیر
سخنگوی و بادانش و یادگیر.
فردوسی .
چو روشن روان گشت و دانش پذیر
سخنگوی و داننده و یادگیر.
فردوسی .
بخواند آن زمان کس که بودند پیر
سخنگوی و داننده و یادگیر.
فردوسی .
چو اشتاد و خراد و برزین پیر
دو دانای گوینده و یادگیر.
فردوسی .
بخواندم یکی مرد هندی دبیر
سخنگوی و گوینده و یادگیر.
فردوسی .
ز لشکر گزیدند مردی دبیر
سخنگوی و داننده و یادگیر.
فردوسی .
بجوید سخنگوی و دانش پذیر
پژوهنده ٔ اختر و یادگیر.
فردوسی .
چنین گفت هم یزدگرد دبیر
که ای مرد گوینده و یادگیر.
فردوسی .
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و بادانش و یادگیر.
فردوسی .