139).
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر نه دعا گویی یاد آر به دشنامی .
سعدی .
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
گر کبر منعت می کند کز دوستان یادآوری .
سعدی .
خشت بالین گور یاد آور
ای که سر بر کنار احبابی .
سعدی .
ولیکن نباید که تنها خوری
ز درویش درمانده یاد آوری .
سعدی .
فارغ نشسته ای به فراخی و کام دل
باری ز تنگنای لحد یاد ناوری .
سعدی .
اگر مرا هنری نیست یا خطائی هست
تو از مکارم اخلاق خویش یادآری .
سعدی .
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مراسرشک چو یاقوت در کنار آید.
سعدی .
باشد که خود به رحمت یاد آوری تو ما را
ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد.
سعدی .
در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم .
سعدی .
در یاب که نقشی ماند از لوح وجود من
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی دانم .
سعدی .
عادت بخت من نبود آنکه تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی .
سعدی .
ترا چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب
تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری .
سعدی .
همی زنم نفسی سرد بر امید کسی
که یاد نارد از من به سالها نفسی .
سعدی .
الا ای که بر خاک ما بگذری
به خاک عزیزان که یاد آوری .
سعدی .
در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم .
سعدی .
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
بیاد آر محبان باد پیما را.
حافظ.
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید.
حافظ.
|| به خاطر کسی آوردن شخص یا چیز فراموش شده ای را. تذکیر :
خفتگان را در صبوح آگه کنید
پیل را هندوستان یاد آورید.
خاقانی .
ترا شمامه ٔ ریحان من که یاد آورد
که خلق از آن طرف آرند نافه ٔ مشکین .
سعدی .
چه ناله ها که رسید از دلم به خرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.