105).
یادم آمد قصه ٔ اهل سبا
کز دم احمق صباشان شد وبا.
مولوی .
چندانکه مرا شیخ اجل ... ابوالفرج بن جوزی بترک سماع فرمودی عنفوان شبابم غالب آمدی ... به خلاف رای مربی قدمی برفتمی وز سماع و مجالست حظی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی ... (گلستان ).
ای که هرگز فرامشت نکنم
هیچت از بنده یاد می آید.
سعدی .
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
سعدی .
توبه کردم از این سخن چو مرا
یاد آن یار دلستان آمد.
سعدی .
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفته ٔ خود هیچ نیامد یادت .
سعدی .
بیاد آید آن لعبت چینیم
کند خاک در چشم خود بینیم .
سعدی .
تنم می بلرزد چو یاد آیدم
مناجات شوریده ای در حرم .
سعدی .
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختی کار گل .
سعدی .
جان من ، جان من فدای تو باد
هیچت از دوستان نیاید یاد.
سعدی .
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید.
سعدی .
یاری که با قرینی الفت گرفته باشد
هر وقت یادش آید تو دمبدم به یادی .
سعدی .
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم .
سعدی .
که گردد درونش به کین تو ریش
چو یادآیدش مهر و پیوند خویش .
سعدی .
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
بیا بیا که ز تو کار من بجان آمد.
؟ (از تاریخ سلاجقه ٔکرمان ).
مطرب از گفته ٔ حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد.
حافظ.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو.
حافظ.
|| در شواهد زیرین معنی مطلق اندیشه کردن است و تصور امری را که هنوز واقع نشده است نمودن :
بکشت [ سیاوش را ] و ز فرجام نامدش یاد.
فردوسی .
چو آگاه شد زان سخن هفتواد
از ایشان به دل در نیامدش یاد.
فردوسی .
چو شد ز آفرین نیز آن شاه شاد
بدل آمد اندیشه ٔ راه یاد.
فردوسی .
بکشتی و نامدت از این روز یاد
چو تو شاه بیداد گرخود مباد.
فردوسی .
- امثال :
فیل را یاد آمد از هندوستان . (امثال و حکم ج 2 ص 1151).
مشتی که پس از جنگ بیاد آید بسر خود باید کوفت . (امثال و حکم ج 3 ص 1712).
|| در بیت زیرین معنی منتقل شدن بقرینه ٔ چیزی به چیزی دهد :
همی یاد شرم آمد از رنگ اوی
همی بوی ناز آمد از چنگ اوی .
فردوسی .
- با یاد آمدن ؛ بخاطر آمدن :
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود و معدوم .
سعدی .
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب بفریاد آمد.
حافظ.