عاجز کردن عاجز کردن . [ ج ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) درمانده کردن . ناتوان ساختن : کمالت عاجزم کرد و عجب نیست که تو هم عاجزی اندر کمالت . خاقانی .موران به اتفاق شیر را عاجز کنند. (مجالس سعدی ص 23).