جابجا. [ ب ِ] (ق مرکب ) فوراً. درحال . فی الفور. || (اِ) مکان بمکان . محل به محل . نقطه بنقطه : من شده چون عنکبوت از پی آن دربدر بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.
خاقانی . آن حکیم خارچین استاد بود دست میزدجابجا می آزمود.
مولوی . ارض مُجَوَّبه ؛ زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب ).