اِبْنِ نَحّاس، ابو عبداللّه بهاءالدین محمدبن ابراهیمبن محمد حلبی (627-698ق/1230-1299م)، نحوی بزرگ مصر و شام. وی در شهر حلب که در آن روزگار یکی از مراکز علمی مهم و دارای مدارس متعدّد بود، به دنیا آمد. پدرش ابواسحاق ابراهیم از محدثان بنام حلب بود. از اینرو، ابن نحاس بایستی از اوان کودکی قرآن و حدیث و مقدمات علوم و فنون مرسوم آن زمان را نزد پدر و دیگر دانشمندان حلب فرا گرفته باشد. در روزگار نوجوانی حوزۀ درس ابن یعیش (ﻫ م)، نحوی بزرگ حلب را در واپسین سالهای عمر وی درک کرد و سپس نزد شاگرد او ابن عمرون (جمالالدین محمدبن محمد، د 649ق) دانش خود را در نحو کمال بخشید و ظاهراً پس از وفات ابن عمرون، خود به تدریس نحو پرداخت. از دیگر استادان و مشایخ حدیث وی در حلب، ابن لتّی، ابن رواحه، قاسمبن احمدبن موفق اندلسی، یوسفبن خلیل و پدر او، علمالدین ارضی و ابن مالک (ﻫ م) نحوی معروف را نام بردهاند (ابوحیان، 52-53؛ صفدی، اعیان، 8/165، الوافی، 2/10؛ ابن قاضی شهبه، 27؛ سیوطی، بغیه، 1/13، 231؛ ابن شاکر، همان، 3/294، 297، 4/72؛ سبکی، 9/97، 400؛ اسنوی، ابن جزری، همانجاها؛ ابن حجر، 6/58؛ سیوطی، حسنالمحاضره، 1/534). علاوه بر اهل علم، وزیران و امیران و صاحب منصبان نیز او رفت و آمد میکردند و درس میگرفتند، چنانکه یکی از اثار وی بر یکی از همان امیران املا شده است (ابن قاضی مکناسی، همانجا؛ نیز نک : آثار). با اینهمه به نظر میآید که ابن نحاس در زمینۀ نحو، از دایرۀ عقاید گذشتگان پا فراتر نمینهاده و شاید به همن جهت بوده که ظاهراً هیچگاه دست به تألیف کتابی در این باب نزده است. از قول او تنها یک نظر نحوی خاص نقل شده، از این قرار که عامۀ نحویان، برای حروف معنای مستقلی قائل نیستند، بلکه معنی آنها را در پیوند با دیگر اجزای کلام جستوجو میکنند. حال آنکه او به استقلال معنایی حروف معتقد بوده است (سیوطی، بغیه، 1/14؛ محمد راغب، 4/534). ابن نحاس گذشته از نحو، در فقه و حدیث و تفسیر نیز تبحر داشت و در زادگاه خود به بحث و تدریس قرائات و فقه میپرداخت (نک : اسنوی، همانجا). در مصر نیز در اواخر عمر، در جامع ابن طولون و قبۀ منصوریه مسند تدریس تفسیر به وی تفویض شد (صفدی، اعیان، 8/167-168، الوافی، 2/12-13؛ ابن شاکر، همان، 3/295؛ محمد راغب، همانجا). در همان حال، ریاست جامع اشقْمَر و بعضی دیگر از مدارس بزرگ مصر را نیز عهدهدار بود (صفدی، ابن شاکر، همانجاها). ابن نحاس منطق و هندسه نیز میدانست و طبع شعر هم داشت. هرگاه اراده میکرد، بالبداهه اشعاری میسرود (نک : صفدی، اعیان، 8/168، 170-171، الوافی، 2/11، 13-15؛ ابن شاکر، عیون، 22/161-162، فوات، 3/295-296؛ ابن دقماق، 13/259-260؛ قس: ابن تغری بردی، 8/184، که نظم او را متوسط دانسته است). مرثیهای که وی در سوگ استادش ابن مالک سروده، از مشهورترین سرودههای اوست (نک : فیروزآبادی، 201؛ مقری، 2/227). برخی از اشعار وی تا سدۀ 11ق میان مردم رایج بوده است (نک : همو، 2/228)؛ گو اینکه بعید نیست، اشعار مورد اشارۀ مقری، از آنِ ابن نحاس، فتحاللّه (د 1052ق) شاعر معروف و معاصر وی بوده باشد. چنانکه بعضی از محقّقان معاصر نیز ظاهراً به سبب همین تشابه اسمی، دیوان شعر فتحاللّه بن نحّاس نحوی نسبت دادهاند! (نک : GAL, S, I/527؛ کحاله، 8/219). خط خوش و زیبای ابن نحاس را صفدی تحسین کرده و در وصف آن گفته است که بر دستبافهای منقش و لوح زرین طعنه میزند (الوافی، 2/11، اعیان، 8/166). ابن نحاس مردی دیندار، پارسا و وارسته و پایبند دعا و ذکر بود، بسیار قرآن تلاوت میکرد و بسیار نماز میخواند (همو، اعیان، 8/165، 167، الوافی، 2/11-12؛ ابن دقماق، 13/259؛ فیروزآبادی، 200؛ محمد راغب، همانجا). طبعی بلند، رویی گشاده و دستی دهنده داشت و هیچگاه طعامی در تنهایی نخورد و پیوسته در پی گرهگشایی از مشکلات مردم و رفع نیاز این و آن بود (صفدی، اعیان، 8/167-168، الوافی، 2/12-13؛ محمدراغب، 4/533؛ اسنوی، 2/507-508). در نظر مردم جلالت و ابهّت خاصی داشت و بعضی از قضات از فرط وثوق و اعتماد به دیانت و صداقت وی، شهادتش را به تنهایی به جای دو گواه میپذیرفتند (صفدی، اعیان، 8/166، الوافی، 2/11-12). ابن نحاس بسیار فروتن، بیپیرایه و بیآلایش بود. همواره به همان عمامۀ کوچکی که زیّ مردم عادی حلب بود، اکتفا میکرد و از بستن عمامۀ بزرگ که نشان دانشمندان بود، پرهیز داشت. یکبار امیری به وی اشارت کرد که برای شرکت در مراسم افتتاح مدرسۀ منصوریه در حضور ملک منصور قلاوون عمامۀ کوچک و لباس ساده در مراسم حضور یافت و از قضا در جمع علما و ادبا و شعرا تنها وی مورد تجلیل ملک منصور قرار گرفت (همو، اعیان، 8/167-168، الوافی، 2/12-13). به هنگام تحلیل مسائل نحوی همیشه با زبان عامیانۀ اهل حلب سخن میگفت و اِعراب را هرگز مراعات نمیکرد (نک : همو، اعیان، 8/168، الوافی، 2/13؛ ابن شاکر، فوات، 3/294؛ ابن قاضی شهبه، 28). همواره در حجرهاش گروهی از دوستان و شاگردان حضور داشتند؛ آزادانه، با وی مینشستند و بر میخاستند، تنی چند شطرنج بازی میکردند. و جمعی به مطالعه مشغول میشدند، اما همینکه درس آغاز میگردید، وی نیز جدی و سختگیر میشد (صفدی، ابن شاکر، همانجاها).ابن نحاس تا 71 سالگی که از دنیا رفت، پیوسته در حجرۀ مدرسه به سر میبرد و هیچگاه همسری اختیار نکرد (صفدی، اعیان، 8/167، الوافی، 2/12؛ نیز نک : اسنوی، 2/508؛ محمدراغب، همانجا). بیشتر منابع دو بیت از اشعار او را که ظاهراً بسیار تکرار میکرده و نشان از خصلت عارفانه و زندگانی سالکانۀ او دارد، نقل کردهاند: من دنیا را به اهل دنیا واگذار کرده و در انتظار مرگ نشستهام! همۀ رشتههای زندگی دنیوی را بریدهام. نه فرزندی دارم که بمیرد و نه خانه و باغ و ملکی دارم که ویران گردد! (صفدی، اعیان، 8/170، الوافی، 2/15؛ ابن شاکر، عیون، 22/161، فوات، 3/296؛ اسنوی، همانجا؛ فیروزآبادی، 201؛ ابن جزری، ابن قاضی شهبه، همانجاها). در پارسایی او گفتهاند که با همۀ میلی که به انگور داشت، به آرزوی بهشت از خوردن آن پرهیز میکرد (صفدی، اعیان، 8/167، الوافی، 2/12؛ ابن دقماق، 13/259؛ محمدراغب، همانجا). او تنها به این دل خوش بود که کتابخانۀ نفیسی به ارزش 000’1 دینار فراهم آورده است و باز همه روزه در بازار کتابفروشان کتابهای تازه میجست (صفدی، اعیان، 8/166-167، الوافی، همانجا؛ ابن شاکر، همان، 3/294). شبها با پیرهنی بر تن و دستاری بر سر از مدرسه بیرون میآمد و چندی راه میرفت. هرگاه در محیط مدرسه احساس دلتنگی میکرد، طلاب را با خود همراه میساخت و در حال قدم زدن در کوچههای مجاور مدرسه برایشان درس میگفت (صفدی، اعیان، 8/166، الوافی، 2/11). وی در باب اعتقادات، نظری عرفانی داشت و مردم را از بحث و مجادله در اصول دین و معتقدات مذهبی نهی میکرد (نک : همو، اعیان، 8/168، الوافی، 2/13؛ ابن شاکر، همان، 3/295؛ فیروزآبادی، 200). ابن نحاس به سبب همین سجایای اخلاقی سراسر عمر در نهایت عزّت و حرمت زیست و چون وفات یافت، جنازهاش را به آیینی رسمی تشییع کردند و در قرافه در جوار آرامگاه ملک منصور لاچین که در همان سال درگذشته بود، به خاک سپردند (نک : ابن شاکر، عیون، همانجا؛ ابن تغری بردی، 8/183؛ ابن قاضی مکناسی، همانجا). آثار: 1. التعلیقه، که شرحی است بر دیوان امرؤالقیس و نسخۀ خطی آن در اسکوریال به شمارۀ 302 موجود است (ESC2,I/186;Gal,I/363;Gal,S,I/50)؛ 2. هدأ مهاهالکِلّتین و جلاءذات الحلتین (؟)، که نسخۀ خطی آن در کوپرپلی به شمارۀ 1499 موجود است (کوپرپلی، 2/168). ابن نحاس در این اثر به شرح قصیدۀ ابوالمحاسن یوسف بن اسماعیل بن علی کوفی معروف به شوّاءِ حلبی (د 635ق) پرداخته (فیروزآبادی، همانجا) و ابوالمحاسن در این قصیده، افعالی را که با واو و یاء هر دو تلفظ میشوند، به نظم آورده است (راجع به نام کتاب، نک : حاجی خلیفه، 2/1344 و حاشیه؛ قس: بستانی، 4/103، که نام این اثر را به صورت هَدْیُ اُمَّهاتِالمؤمنین ذکر کرده است)؛ 3. شرح المُقرب، که شرحی است بر کتاب المقرب ابن عُفور (ﻫ م) تا حدود «بابالوقف» آن. ابن نحاس این شرح را بر امیر سنانالدین بشّاربن موسیبن طرطای رومی املا کرده است. صفدی تصریح میکند که ابن نحاس، بجز این اثر، در تمام زندگی به تألیف و تصنیف هیچ کتاب و رسالۀ دیگری دست نزده است (ابوحیان، 333؛ صفدی، همانجاها؛ ابن شاکر، فوات، 3/295؛ اسنوی، 2/507؛ سیوطی، بغیه، 1/14). از این اثر تاکنون نسخهای در کتابخانهها دیده نشده است.