'زیبا 'که قصد دارد با 'شهریار 'ازدواج کند, قبل از ازدواج رسمی, از شهریار حامله میشود ;اما آن دو هیچ وقت با هم ازدواج نمیکنند, شهریار زیبا را رها کرده و برای ادامه تحصیل به خارج از ایران میرود .زیبا نیز برای حفظ آبرو خانه پدریاش را رها کرده و به یکی از مناطق جنوب شهر رفته و خانهای اجاره میکند و با کار کردن و فرش بافی, روزگار میگذراند, تا این که 'حورا 'به دنیا میآید .زیبا بر اثر ذاتالریه در میگذرد و قبل از مرگش نامهای به شهریار مینویسد و از او میخواهد که مراقبت از حورا را بر عهده بگیرد .شهریار به تهران برمیگردد و از حورا چند سالی مراقبت میکند ;اما شهریار نیز بر اثر سرطان در میگذرد و حورا را به دوستش 'احمد 'میسپارد و ....