

در این تحقیق سعی شده میزان تاثیر عقل بر اخلاق بر اساس دیدگاه امام 'محمد غزالی' و 'دیوید هیوم' بررسی و مقایسه شود. نگارنده معتقد است: 'غزالی و هیوم هر دو به این که سهم عقل را در دست یافتن به احکام اخلاقی, و به طور کلی در شناخت همه امور, به لااقل آن فرو کاستهاند شهرهاند: مبارزه بی امان غزالی با فلسفه مشائ و نفی استدلال عقل در احاطه یافتن به بسیاری از مسائل از یک سو, و انکار حسن و قبح ذاتی و عقلی ـ به اقتضای اشعری بودن او ـ از سوی دیگر, از غزالی چهرهای نسبتا عقل ستیز به دست داده است. چنان که مخالفت شدید هجوم با عقلگرایان, و نیز این که اخلاق را یکسره به عواطف و احساسات ارجاع میدهد و عقل را صرفا برده احساسات میخواند سبب شده است که هیوم در شمار منکران توانمندی عقل, به ویژه در اخلاق درآید.... از این قرار, دو فیلسوف مورد بحث در آن جا که خواستهاند با سلاح دلیل به جنگ عقل بروند و دخالت او را در اخلاق انکار کنند, ادله غیر وافی آوردهاند, و در آن موارد که خواستهاند برخی از آرای دیگر خود را تبیین و توجیه کند... عملا به لزوم دخالت عقل اعتراف کردهاند: غزالی و هیوم در اخلاق را بر روی پریروی عقل بستهاند, اما سپس بیصدا, و شاید ناخودآگاه, او را از روزن در میان آوردهاند. البته غزالی در این راه دادن به عقل از هیوم کامیابتر بوده, نیز ـ چنان که خود او میگوید ـ از طریق عقل به دین و تصوف, که آن را باطن دین میداند, راه یافته است, لذا کار وی موفقتر از پیش رفته, و نظام اخلاقی وی عمق و غنای بیشتر یافته است'.