چاتمه
چاتمه . [ م َ ] (ترکی ، اِ) چند تفنگ را صلیبی بهم پیوسته در زمین نصب کردن . (۱)
- چاتمه قراول ؛ قراول مواظب چاتمه .
- چاتمه گذاشتن ؛ انجام دادن عمل چاتمه .
چاتمه . [ م َ ] (ترکی ، اِ) چند تفنگ را صلیبی بهم پیوسته در زمین نصب کردن . (۱)
- چاتمه قراول ؛ قراول مواظب چاتمه .
- چاتمه گذاشتن ؛ انجام دادن عمل چاتمه .
چاتمه زدن . [ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) (۱) چند تفنگ را به شکل چاتمه در محلی گذاشتن . از چند تفنگ تشکیل چاتمه دادن . چند قراول یا نگهبان در حال مراقبت از کسی یا جایی تفنگ های خود را بوضع چاتمه قرار دادن . || در خانه ٔ کسی ماندن و مزاحم شدن . || برای مطالبه ٔ چیزی یاانجام تقاضایی منتظر کسی ماندن و مزاحم آنکس شدن .
چاتمه ای . [ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) چاتمه وار. وضعی از اوضاع که سر دو چیز را به یک دیگر تکیه دهند که هر یک پایه و قیم دیگری شود و هر دو بر پا توانند ماند.
چاتو. (اِ) (۱) ریسمانی باشد که بدان دزدان را از حلق آویزند. (برهان ).
چاتیل . (اِخ ) موضعی است در شمال اقلمیش از نواحی شرقی قره بغاز.
چاج . (اِخ ) دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند 30 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه معتدل با 521 تن سکنه ، آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات و پنبه وزعفران و ابریشم ، شغل اهالی زراعت و قالی بافی ، راه آن مالرو است کلاته های نو، زنج ، ابوطالب حسن یزدی ، تاج کوه جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
چاچ . (اِخ ) نام شهری از ترکستان نزدیک تاشکند مرکز جمهوری ازبکستان . مؤلف حدود العالم آرد: ناحیتی است بزرگ و آبادان و مردمانی غازی پیشه و جنگ گر و توانگر و بسیارنعمت و از وی کمان و تیر خدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. (حدود العالم ). نام شهری است از ماوراءالنهر که به تاشکند اشتهار دارد و بعضی کاشغر را گفته اند و کمان خوب از آنجا آورند و منسوب به آنجا را چاچی گویند عموماً و کمان راخصوصاً. (برهان ). و معرب آن «شاش » است ...
چاچله . [ چ َ ل َ / چ َ ل ْ ل َ ] (اِ) کفش و پای افزار چرمی . پوزار. نوعی کفش . قسمی پای افزار. مطلق پاپوش :
گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی صندل و چاچله .
چاچله . [ ] (اِخ ) نام للکای دیلمان است . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مخفف چاه چه . چاه کوچک . چاه خرد. چاهک . چاه نزدیک تک . چاچه ٔ مطبخ . آبشی . || گو. گو کم عمق . گودالک . گوچه .
چاچول . (ص ) طرار. چاپچی . حقه باز. شارلاتان و رجوع به طرار شود.
چاچول باز. (نف مرکب ) حقه باز. شارلاتان . شیاد. زبان باز. فریبکار. حیله گر. هوچی .
چاچولبازی . (حامص مرکب ) شارلاتانی (۱) حقه بازی . شیادی . طراری . زبان بازی . هوچیگری .
چاچوله باز. [ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) رجوع به چاچولباز شود.
چاچولی . (حامص ) شارلاتانی . حقه بازی . شیادی . زبان بازی .
چاچی . (ص نسبی ) منسوب به چاچ . هر چیز منسوب به چاچ (نام شهری در ترکستان ) عموماً و کمان خصوصاً کمان چاچی : چاچی کمان ، کمان ِ منسوب بشهر چاچ :
هر آنگه که چاچی بزه در کشم
ستاره فروریزد از ترکشم .
چاخار. (اِخ ) نام ایالتی در چین بمساحت 279 هزار کیلومتر مربع دارای دو میلیون و چهل هزار نفوس . و کرسی آن (ون چوان ) است .
چاخان . (ترکی ، ص ) متملق . چاپلوس . با زرنگی و زیرکی . حقه باز. لافی . لاف زن . شارلاتانی در گفتار.زبان بازی . آنکه به تندی و چابکی گوید در فریفتن تو آنچه در دل ندارد. خوش محاوره . زبان آور. خوش آمدگو.
چاخان پاخان . (اِ مرکب ، از اتباع ). سخنان دروغین و بیهوده .
چاخان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گول زدن . فریفتن . چاپلوسی کردن . بدروغ و ریا سخنی گفتن یا کسی را ستودن .
چاخان بازی . (حامص مرکب ) تملق گویی . حقه بازی . شارلاتانی . چرب زبانی و خوش آمدگویی . عمل اشخاص چاخان .
چاخانچی . (ترکی ، ص مرکب ) با دیگری چاخان کننده . کسی که عادت به چاخان کردن و خوش آمد گفتن دارد.
چاخانسر. [ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان 20 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و یک هزارگزی راه شوسه ٔ رودسر بشهسوار. جلگه ، معتدل ، مرطوب با 400 تن سکنه آب آن از نهر سیاهکلرود.محصول آنجا برنج و مرکبات ، شغل اهالی زراعت است و راه شوسه فرعی و قهوه خانه ٔ سر راه شوسه و شش باب دکان در داخل آبادی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج
چاخانی . (اِخ ) نام کوهی در اشکور واقع در ناحیه ٔ تنکابن به مازندران .
چاخچور. (اِ) چاقچور. نوعی جامه ٔ زنانه مخصوص پوشانیدن ساق پا که زنان هنگام بیرون رفتن از خانه می پوشیده اند. رجوع به چادر چاخچور شود.