آفتاب

چ

چ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

چاپ . (اِ) (۱) طبع. باسمه . عملی است که بواسطه ٔ آن میتوان از روی یک نوشته چند نسخه ٔ شبیه به آن تهیه کرد. (لغات نو فرهنگستان ). طبع و باسمه و تافت و انطباع و تافتگی از روی خط و نوشته . (ناظم الاطباء)؛ چاپ اول ، طبع نخستین کتابی (۲) ؛ چاپ عبدالرحیم ، طبع او. چاپ سنگی و چاپ سربی و چاپ ژلاتینی از انواع طبع است . || دروغ . گزافه . اغراق . در وجه اشتقاق این کلمه عقاید مختلف اظهار شده است . بعض دانشمندان کلمه ٔ چاپ را مأخوذ از «چاو» دانست...



چاپ خوردن . [ خوَرْ / خُرْدَ ] (مص مرکب ) طبع شدن . بطبع رسیدن . بچاپ رسیدن .



چاپ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبع کردن . باسمه کردن . چاپ کردن . || دروغ گفتن . اغراق گفتن . دروغهائی آراسته و خوش ظاهر گفتن .



چاپ سربی . [ پ ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نوعی از انواع مختلف چاپ که با قرار دادن قطعات نازک سربی کنار هم که حروف روی آنه-ا نق-ش بست-ه طب-ع کنند. مقابل چاپ سنگی . و رجوع به چاپ شود.



چاپ سنگی . [ پ ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (۱) ساده ترین انواع چاپ که پیش از چاپ سربی واختراع ماشین چاپ معمول بوده ، بدینطریق که نوشته راروی یک پاره سنگ صاف صیقلی برمیگرداندند. سپس با وسایل مخصوص از روی آن سنگ هر چند نسخه ای که میخواستندچاپ میکردند. مقابل چاپ سربی . و رجوع به چاپ شود.



چاپ شدن . [ ش ُدَ ] (مص مرکب ) بطبع رسیدن . بچاپ رسیدن . طبع شدن .



چاپ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاپ زدن . طبع کردن . بطبع رسانیدن . باسمه کردن . و رجوع به باسمه کردن شود.



چاپ و چاخان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) دروغ و فریب .



چاپ و چوپ . [ پ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) دروغ و دَوَل . دروغ و گزاف .



چاپ سرا. [ س َ ] (اِخ ) موضعی در طالش نزدیک پونل . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 278).



چاپاتی . (اِ) (۱) نان فطیر نازک باشد که خمیر آن را با دست پهن سازند و بر روی تابه پزند. (برهان ). نانی لطیف که بتازیش «رغیف » خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به چپاتی شود :
غلام کنجد کاکی و قبه های تنک
رهی ّ چهره ٔ چاپاتی ولب گرده .

سوزنی .



چاپاچاپ . (ترکی ، اِ مرکب ) چاپیدنی بر چاپیدنی . چپاولی در پی چپاولی : مگر چاپا چاپ است (از ترکی چاپ ها چاپ : غارت کن ، هین غارت کن ).



چاپار. (ترکی ، اِ) پیک . چپر. برید. پست . قاصد. نامه بر. گسی بنده . و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود. || نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337).



چاپار. (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزامیرانشاه و گردنه ٔ امیرآباد در 155000 گزی سنندج .



چاپاراق . (ترکی ، اِ) به شتاب . بسرعت . سخت بشتاب (رفتار). دوان . بشتاب در رفتن : چاپاراق برو به او میرسی .



چاپارچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِمرکب ) چپرچی . غلام پست . فراش پست : نجاری زنی بخواست . بعد از سه ماه پسری بیاورد. از پدرش پرسیدند این پسر را چه نام نهیم ؟ گفت چون نه ماهه به سه ماه آمده او را چاپارچی نام باید کرد. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 138). و رجوع به چپرچی شود.



چاپارچی باشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) چپرچی باشی . رئیس چاپارچی ها. || کنایه از اشخاص شتابکار و عجول .



چاپارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) پستخانه . چپرخانه . ایستگاه : «دولت هخامنشی علاوه بر اینکه اهمیت زیاد براهها میداد، در دفعه ٔ اولی چاپارخانه هائی تأسیس کرد. هرودوت گوید، که واحد مقیاس راهها پرسنگ است و بمسافت هر چهار پرسنگ منزلی تهیه شده موسوم بایستگاه ، در این منازل میهمانخانه های خوب بنا و دایر گردیده . در سرحد ایالات و نیز در آن جایی که ایالت بابل بکویر منتهی میشود، قلعه هائی ساخته اند، که ساخلو دارد....



چاپاری . (حامص ) عمل چاپار. || (ق ) سخت بشتاب (رفتار).
- بچاپاری رفتن ؛ بسرعت و شتاب رفتن .



چاپاری . (ص نسبی ) منسوب به چاپار. || در تداول اهالی خراسان نوعی کاغذ خطدار را میگویند که قطع کوچک دارد و مخصوص نامه نوشتن است .





چاپاقان . (اِخ ) دهی از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری مشکین شهر و 6 هزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر به اردبیل . جلگه ، معتدل با 631 تن سکنه . آب آن از رود قره سو، محصول آنجا غلات و حبوبات و پنبه . و برنج و انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج چاپان . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 14/5 هزارگزی شمال اهر و 15 هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل با 363 تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی فرش و گلیم بافی و آن راه مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).



چاپانچی . (ص مرکب ) غارتگر. چپوچی . چپاول گر.



چاپچی . (ص مرکب ) طابع. مطبعه چی . باسمه چی . آنکه کتاب چاپ کند یا در چاپخانه کار کند. || دروغگو. گزافه گوی . اغراق گوی . لاف زن . سخن ساز. حقه باز. شارلاتان . چاچول . و رجوع به باسمه چی شود.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله