جا زدن
جا زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) چیز کم قیمت و بدلی را بجای چیز پربها و اصلی به کسی دادن . بدلی را بجای اصلی دادن یا فروختن به چالاکی و زرنگی . چیزی بد یا غیر بد را بدل چیزی بفریب نمودن یا دادن . کسی را بجای دیگری جا زدن . به اغفال حریف و طرف چیزی بد را بدل چیزی خوب به او دادن .ناچیزی بجای چیزی و ارزانی بجای گرانبهائی دادن . به قصد اضرار چیزی را از روی فریب عوض کردن . ازراء. و رجوع به جا شود. || کوتاه آمدن و عدول کردن از روی ترس...
جا و جو
جا و جو. [ وَ ] (اِ مرکب ) از اتباع است . مکان . جای .
جائب العین
جائب العین . [ ءِ بُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) شیر. (منتهی الارب ).
جائبهٔ
جائبهٔ. [ ءِ ب َ ] (ع ص ) خبر رسنده از دور. ج ، جوائب . (منتهی الارب ). الخبرالطارئی . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
جائج
جائج . [ ءِ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء لواسان . در این زمان در این قریه زیاده از سه چهار خانوار دیده نمیشود لکن از خرابه و آثار چنین معلوم و مستفاد میگردد که جائج محل آباد معتبری بوده . امامزاده ای در جائج مدفون است موسوم بامام زاده عبداﷲ از اولاد حضرت امام موسی کاظم (ع ). رود جاجرود منسوب به این آبادی بوده و اصلاً جائج رود است از کثرت استعمال جاجرود شده . (مرآت البلدان ج 4 ص
جائحهٔ
جائحهٔ. [ءِ ح َ ] (ع ص ) از جَوح . || (اِ) سختی که شتران را هلاک کند. || بلا. (منتهی الارب ).
جائد
جائد. [ ءِ ] (ع ص ) از جود. رجوع به معانی جَود شود. || باران نیکو. ج ، جَود. رجوع به جود شود.
جائذ
جائذ. [ ءِ ] (ع ص ) ازج َءذ. بر دهان خورنده ٔ آب و مانند آن . (منتهی الارب ). جرعه نوشنده ٔ آب . (از تاج العروس ) (قطر المحیط).
جائر
جائر. [ ءِ ] (ع ص ) از جور. ستمکار. (منتهی الارب ). جورکننده و ستمکار. (غیاث اللغات ). ستمکار. (دهار). ظالم . بیدادگر. ستمگر. ج ، جائرون ، جَوَرَه ، جارَهٔ. || آنکه از راه حق میل کند براه باطل . (غیاث اللغات ). گشته از راه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).
جائر
جائر. [ ءِ ] (ع اِمص ) از ج َءْرَ شورش دل . || بگلو درماندگی چیزی . || (مص ) گرفتن گلو و خراش آن از خوردن چیزی چرب . (منتهی الارب ).
جائر
جائر. [ ءِ ] (ع اِمص ) از ج َی َرَ. گرمی دل از خشم و گرسنگی . (منتهی الارب ).
جائری
جائری . [ ءِ ] (حامص ) ستمگری . بیدادگری :
کسی را که بسترد آثار عدلش
ز روی زمین صورت جائری را.
ناصرخسرو.
رجوع به جور شود.
جائز
جائز. [ ءِ ] (ع ص ) از ج َوَزَ. روا. روان . مباح . || تشنه ٔ گذرنده بر قوم وبستان . || (اِ) شاه تیر. (منتهی الارب ).
جائز داشتن
جائز داشتن . [ ءِ ت َ ] (مص مرکب ) اباحه . روا شمردن . مباح کردن .
جائزالخطا
جائزالخطا. [ ءِ زُل ْ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه از خطا مصون نباشد. آنکه دستخوش اشتباه و خطاست . غیر معصوم : آدمی جائز الخطاست . انسان جائز الخطاست .
جائزهٔ
جائزهٔ. [ ءِ زَ ] (ع اِ) صلهٔ. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || عطیهٔ. (منتهی الارب ). عطا. (دهار). انعام . (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || ارمغان . تحفه . || لطف . احسان . || استادنگاه آبکش بر چاه . (منتهی الارب ). || خطی مستقیم که برای علامت تصحیح مقررکرده اند. صورت الفی است که بر سر اعداد، بعد مقابله و تصحیح کشند. و آن علامت صحت باشد. (غیاث اللغات ). || شربتی از آب . (منتهی الارب ). || جوائز الاشعار و الامثال ؛ ما جاز من بل...
جائزوار
جائزوار. [ ءِزْ ] (ص مرکب ) ممکن :
اگر چه هست نه چون هرچه هست جائز گشت
اگر چه نیست نه چون هرچه نیست جائزوار.
ناصرخسرو.
جائس
جائس . [ ءِ] (ع ص ) از: جوس و جوسان . گشت زننده و جستجوکننده درسرایها برای غارت . || نیک جستجوکننده . || مقهورکننده . || پایمال کننده . || گشت زننده بشب از دلیری . (منتهی الارب ).
جائش
جائش . [ ءِ ] (ع ص ) از: جأش . پریشان دل . مضطرب . (منتهی الارب ).
جائشهٔ
جائشهٔ. [ ءِ ش َ ] (ع ص ) تأنیث جائش است . رجوع به جائش شود.
جائص
جائص . [ ءِ ] (ع ص ) از: جأص . آب خورنده . کسی که آب میخورد. (منتهی الارب ).
جائظ
جائظ. [ ءِ ] (ع ص ) از: جأظ. گران چشم :جأظَ من الماء؛ گران چشم شد از آب . (منتهی الارب ).
جائظ
جائظ. [ ءِ ] (ع ص ) از: جوظ و جوظان . خرامنده . خرامان رونده . متکبر.
جائع
جائع. [ ءِ ] (ع ص ) از: جوع . گرسنه . (منتهی الارب ).
جائع نائع
جائع نائع. [ ءِ عُن ْ ءِ] (ع ص ) (از اتباع ) تشنه و گرسنه . (مهذب الاسماء).