آفتاب

ت

ت

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

تئوفان . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) تاریخ نویس و شاعر یونانی است که در قرن اول قبل از میلاد مسیح در «می تی لن » (۲) بدنیا آمد و به ایتالیا رفت و بخدمت «پومپه » پیوست و در تمام سفرها با وی همراه بود. پومپه بخاطر تئوفان ، آزادی «می تی لن » را تحصیل کرد. وی تاریخی از جنگهای رومیان که بسرداری پومپه انجام یافته بود، تصنیف کرد. تاریخ مذکورمورد استفاده ٔ «استرابون » و «پلوتارک » قرار گرفت .



تئوفانس . [ ت ِ ءُ ن ِ ] (اِخ ) (۱) تئوفان ، مورخ بیزانسی . رجوع به تئوفان و یشتها ج 2 ص 244 شود. || مورخ یونانی . رجوع به ماده ٔ فوق شود.



تئوفانو. [ ت ِ ءُ ن ُ ] (اِخ ) (۱) ملکه ٔ بیزانس در قرن دهم میلادی . وی کور مادرزاد ولی بسیار زیبا بود و بسال 956 م . به ازدواج رومن پسر کنستانتین هفتم درآمد و در سال 959 با شوهر خودصاحب تاج و تخت شد و قدرت و نفوذ فراوان بدست آورد.بسال 963 با داشتن چهار فرزند بیوه شد و چون میخواست قدرت خود را حفظ کند با «نیسه فور فوکاس » (۲) ازدواج کرد ولی بزودی...



تئوفانو. [ ت ِ ءُ ن ُ ] (اِخ ) (۱) ملکه ٔ آلمان (958-991 م .) و دختر «رومن » دوم امپراتور یونان و تئوفانوی سابق الذکر است . وی بسال 972 با فرزند امپراتور آلمان «اتون » (۲) اول ازدواج کرد. هنگامی که شوهرش بسلطنت رسید (975 م .) در تحصیل قدرت سیاسی مساعی فراوانی مبذول داشت و بسال 984 بیوه...



تئوفراست . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) تئوفراستوس . ثاوفرسطس . فیلسوف و دانشمند یونانی . رجوع به تاریخ تمدن قدیم فوستل دوکلانژ و هرمزدنامه ٔ پورداود ص 8 و ثاوفرسطس در همین لغت نامه شود.



تئوفیل . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) اسقف انطاکیه . رجوع به ثئوفیل در همین لغت نامه شود.



تئوفیل . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) امپراتور بیزانس . رجوع به ثئوفیل در همین لغت نامه شود.



تئوفیل . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) مستشار حقوقی یونان و یکی از نویسندگان مجموعه ٔ قوانین ژوستینین است .



تئوفیل دو ویو. [ ت ِ ءُ دُ ی ُ ] (اِخ ) (۱) شاعر فرانسوی . رجوع به ویو شود.



تئوفیلاکت سیموکاتا. [ ت ِ ءُ م ُ کات ْ تا ] (اِخ ) (۱) تاریخ نویس بیزانسی در قرن هفتم میلادی است . وی تاریخ امپراتوری موریس (582-602 م .) را تصنیف کرد. با آنکه در نگارش این اثر روشی تکلف آمیز انتخاب کرد،تاریخ مذکور حایز اهمیت گردید، چه علاوه بر آنکه کتاب محتوی وقایع نسبهًٔ صحیحی بود، شخص سیموکاتا آخرین تاریخ نویس بزرگ قرون وسطای بیزانس بشمار می آمد. رجوع به ایران در زمان سا...



تئوفیلانتروپ . [ ت ِ ءُ رُپ ْ ] (اِخ ) (۱) مأخوذ از یونانی : تئوس = خدا، فیلو = دوست و آنتروپوس = انسان . نامی است که در دوره ٔ «دیرکتوار» به پیروان ولتر و روسو داده میشد. رجوع به ماده ٔ بعد شود.



تئوفیلانتروپی . [ ت ِ ءُ رُ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) (۱) نظریه ٔ تئوفیلانتروپها که مبتنی است بر عشق خدا و انسانها. رجوع به ماده ٔ قبل شود.



تئوقریت .[ ت ِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی تئوکریت (۱) . رجوع به تئوکریت و قاموس الاعلام ترکی شود.



تئوکراسی . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) (مأخوذ از یونانی : «تئوس » (۲) = خدا و «کراتوس » (۳) = توانایی ). جوامعی که فرمانروایان آن در انظار مردم از فرستادگان خدا محسوب می شدند. حکومتهای مذهبی . چنانکه دولتی ، از بهم آمیختگی قدرت مذهبی و قدرت سیاسی تشکیل گردد مانند حکومت امویان ، عباسیان و حکومت اخیر تبت قبل از هجوم چین کمونیست و اشغال نظامی لهاسا. هرقدر که بتاریخ قدیم توجه شود این گونه فرمانروایی ها بیشتر مشاهده می گردد: دولتهای شرقی حکومتشان ا...



تئوکریت . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) شاعر یونانی است که در حدود سالهای 300 تا 310 ق . م . متولد شد. از او است : «منظومه ها» (۲) و «کتیبه ها» (۳) . وی مبتکر اشعار روستایی است . در آثار وی حساسیت ، قدرت تصور، مشاهدات واقعی و قدرت درک مشهود است و از شاعران ردیف نخستین میباشد.



تئوکریتوس . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) از مقربین «کاراکالا»امپراتور روم است . وی هنگامی که از طرف امپراتور مأمور سرکوبی و تنبیه ارامنه ٔ ارمنستان گردید، شکست خورد (215 م .). رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2519 شود.



تئوگنیس . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (۱) شاعر یونانی که در شهر «مگار» (۲) متولد شد و از خانواده ٔ اشراف بود و در قرن ششم پیش از میلاد می زیست . در دوران غلبه ٔ دموکراتها وی نفی بلد شد و به یونان و سیسیل (صقلیه ) سفر کرد. چندی بعد که قدرت حکومت به اشراف بازگشت ، وی به مگار مراجعت کرد. در این انقلاب تئوگنیس دارایی خود را از دست داد و از این مهمتر وی عاشق دختر زیبایی بود که خانواده ٔ دختر وی را به ازدواج مرد ثروتمندی درآورده بودند و این امر موجب و...



تئولوژی . [ ت ِ ءُ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) حکمت الهی . علم به عقاید و اصول دین . اصول عقاید متألهین . علم الهی . الهیات . حکمت الهی . || علم کلام . کلام . و رجوع به ثاولوجیا شود.



تئومس تور. [ ت ِ ءُ م ِ ] (اِخ ) (۱) در دوران شاهنشاهی خشایارشا جبار جزیره ٔ «سامُس » بود. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 865 شود.



تئون . [ ت ِ ئُن ْ ] (اِخ ) (۱) ثاون . رجوع به همین کلمه شود.



تئون دالکساندری . [ ت ِ ئُن ْ ل ِ ] (اِخ ) (۱) ثاؤن اسکندرانی . رجوع بهمین کلمه شود.



تآوی . [ ت َ ] (ع مص ) فراهم آمدن پرندگان از هر جا. (منتهی الارب ).



تئین . [ ت ِ ](فرانسوی ، اِ) (۱) ماده ای است شبیه به کافئین که از چای گیرند. الکالوئید عصاره ٔچای . و رجوع به چای و گیاه شناسی گل گلاب ص 204 شود.



تآیی . [ ت َ ] (ع مص ) مصدر باب تفاعل از «ای ی » توقف کردن . درنگ کردن . (از منتهی الارب ) .



تا. (اِ) پهلوی ، tak عدد. شماره : عاصم هفت تا تیر داشت و به هرتائی مردی رابکشت . (کشف الاسرار ج 1 ص 548 از فرهنگ فارسی معین ).
گاهی در شماره کردن بعدد، «تا» الحاق کنند: دوتا، ده تا، هزارتا، صدهزارتا، هزارهزارتا. و این «تا» چیزی بر معنی عدد نمی افزاید :
رفیقان او با زر و ناز و نعمت
پس او آرزومند ی...



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله