آفتاب

ن

ن

نمایش ۱ تا 25 از ۱۹۹ مقاله

ناآغاز روز. (اِ مرکب ) ترجمه ٔ ازل الاَّزال است ، یعنی روزی که اول ندارد از طرف ماضی . (انجمن آرای ) (آنندراج ) (۱) .



نائک . [ ءِ ] (ع ص ) جماع کننده . (اقرب الموارد) (شمس اللغات ). گاینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از نیک . (منتهی الارب ).



ناآگاه . (ص مرکب ) نامطلع. بی خبر. نامستحضر. که خبردار نیست . که آگاه نیست . || خفته . ناهوشیار. غیر متیقظ. || نااستاد. بی تجربه . که واقف و ماهر نیست . مقابل آگاه . رجوع به آگاه شود.



ناآگاهان . (ق مرکب ) غفلهًٔ. بغتهًٔ. ناگاه . ناگاهان .ناگه . ناگهان . || علی العمیاء. ندانسته .



ناآگاهانی . (حامص مرکب ) غفلت . بی خبری . غرارت . غرهٔ.



ناآگاهی . (حامص مرکب ) مقابل آگاهی . ناآگاه بودن . غفلت . بی خبری . رجوع به آگاهی شود.



ناآگاهی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تغافل . (دهار). خود را به بیخبری زدن . تجاهل . به بی خبری تظاهر کردن .



ناآگه . [ گ َه ْ ] (ص مرکب ) ناآگاه . مقابل آگه . نامطلع.بی خبر. که آگهی و اطلاع ندارد. || بی وقوف .بی تجربه . ناوارد به کار. رجوع به آگاه و آگه شود.



ناآگهان . [ گ َ ] (ق مرکب ) ناآگاهان . ناگهان . رجوع به آگهان و آگاهان شود.



ناآگهیدن . [ گ َ دَ ] (مص منفی ) مقابل آگهیدن . نیاگاهانیدن . خبر نکردن . بی خبر گذاشتن .



نائل . [ ءِ ] (ع اِ) (از «ن ی ل ») عطیه . (اقرب الموارد). نصیب . (ناظم الاطباء).



نائل . [ ءِ ] (ع ص ) (از «ن ی ل ») آن که می یابد و حاصل میکند و میرسد به چیزی . (ناظم الاطباء). رسنده . یابنده . || رسیده . (ناظم الاطباء). دریافته .
- نائل آمدن به ؛ رسیدن به . موفق شدن . دریافتن . به دست آوردن . تحصیل کردن .
- نائل شدن ؛ دریافتن و رسیدن . (ناظم الاطباء).
|| (اِ) (از «ن ول ») عطا. (مهذب الاسماء). دهش .(منتهی الارب ) (آنندراج ). بخشش . (شمس اللغات ). || (ص ) عطادهنده . (مهذ...



نائل . [ءِ ] (اِخ ) ابن قیس . یکی از سرداران سپاه معاویهٔبن ابی سفیان در جنگ با علی بن ابیطالب . در حبیب السیر ج 1 ص 545 نام وی در جمع سران سپاه معاویه ذکر شده است .



نائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن مطرف بن رزین بن انس السلمی . از رواهٔ احادیث نبوی است . در المصاحف ص 104. حدیثی از او نقل شده است .



نائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن فروهٔالعبسی یکی از شجاعان دیار شام به روزگار حکومت مروان و از سرشناسان قوم خویش بود. به سال 122 هَ . ق . هنگام قیام زیدبن علی در عراق ، نائل در کوفه بود و به جنگ زید شتافت . نصربن خزیمه (از طرفداران زید) به مقابله ٔ او برخاست با هم جنگیدند و هر دو از پای درآمدند. از (الاعلام زرکلی ).



نائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) اسم صنم ذکر مع الاساف لانها متلازمان . (معجم البلدان ). نام بتی است . (آنندراج ). نام زنی و بت . (منتهی الارب ). نام بتی در مَروَه بوده . (مفاتیح ). یکی از بت های قریش . (المنجد). مؤلف امتاع الاسماع آرد: اساف و نایله ، دو بت اند از بتان مشرکان که به مکه بودند. (امتاع الاسماع ص 240 و 360) و نیز نویسد: در پیرامون خانه ٔ کعبه نائله . [ ءِ ل َ ] (اِخ ) دختر فرافصه [ف َ ] از بزرگان قبیله ٔ کلبیه و نصرانی مذهب بود. به دین اسلام و همسری عثمان درآمد و تا پایان عمر به شوهر خود وفادار ماند. هنگامی که مسلمانان بر عثمان شوریدند وی نزد شوی خویش بود و از بریدن سر عثمان جلوگیری کرد. پس از مرگ عثمان به دعوتهای خواستگاران خویشتن جواب رد داد. مؤلف حبیب السیر می نویسد: نایله بنت الفرافصه ... عورتی عاقله و زوجه ٔ امیرالمؤمنین عثمان بود. (حبیب السیر ج



نائله . [ ءِ ل َ ] (اِخ ) دختر عمروبن طرب بن حسان . پدر وی از نسل عمالقه بود و در ولایت جزیره پادشاهی داشت . چون عمرو در جنگ کشته شد، مردم جزیره دختر اونائله را بشاهی برگزیدند. در حبیب السیر آمده است : او را [ نائله را ] بنا بر درازی شعرات زهار «زبا» می گفتند. (ج 1 ص 257). وی به خونخواهی پدر، جذیمهٔبن مالک [ از ملوک بنی لخم ] را فریفت و اسیر کرد و بکشت .



نائله . [ ءِ ل َ ] (اِخ ) دختر سعد صحابیه است . (منتهی الارب ).



نائله . [ ءِ ل َ ] (اِخ ) (ابو...) ابونائله سلکان بن سعد صحابی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابونائله شود.



نائم . [ ءِ ] (ع ص ) خفته . خوابیده . (آنندراج ). خسپنده . (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). مضطجع. (المنجد). مقابل یَقَظ به معنی بیدار. (از غیاث اللغات ). به خواب رفته . آرامیده . خسبیده . خسبنده . خواب کننده . نعت است از نوم :
همچنین دنیا که حلم نائم است
خفته پندارد که این خود قائم است .

مولوی .
ج ، نیام ، نُوَّم ، نُیَّم ، نِیَّم ، نُوّام ، نُیّام ، نَوم ، نائمین .
- لیل نا...



ناآماده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مقابل آماده . نامهیا. که حاضر و آماده نیست . ناساخته . نیاراسته . نابسیجیده . فراهم ناشده . نامستعد. رجوع به آماده شود.



نائمهٔ. [ ءِ م َ ] (ع ص ) مؤنث نائم . (از منتهی الارب ). زن خوابیده و به خواب شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نُوَم . (اقرب الموارد). || (اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زن مرده . (اقرب الموارد) (المنجد). || مار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کاسد. (دهار). معوق . ساکت و ساکن . بی جنب و جوش . بی رونق . سوق نائمه ؛ بازاری کاسد.



ناآمختنی . [ م ُ ت َ ] (ص لیاقت ) نیاموختنی . غیرقابل آموختن . تعلیم ناپذیر. غیر قابل تعلیم و تعلّم . که سزاوار آموختن نیست . || عادت ناپذیر. رجوع به آمختن شود.



ناآمخته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناآموخته . که آمخته و معتاد نیست .



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۱۹۹ مقاله