آفتاب

م

م

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

مآزم . [ م َ زِ ] (ع اِ) ج ِ مَأزِم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مأزم شود.



مآزیب .[ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِئزاب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد ذیل ازب ) (۱) . ج ِ میزاب . (منتهی الارب ذیل وزب ). رجوع به مئزاب و میزاب شود.



مآسد. [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأسَدَهٔ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).



مآسیق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ میساق . میاسیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به میساق شود.



مئشار. [ م ِءْ ] (ع اِ) گرهی که در سر دُم ملخ است . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). گرهی که چون دو چنگال در سر دم ملخ است و آن دو رامئشاران گویند. (از ذیل اقرب الموارد). || اره . ج ، مآشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لغتی است در منشار. (از اقرب الموارد). اره . دست اره . منشار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



مآشیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِئشار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مئشار شود.



مئشیر. [ م ِءْ ] (ع ص ) صاحب نشاط. مؤنث و مذکر در آن یکسان است و گویند: ناقهٔمئشیر و جواد مئشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).



مآصر. [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأصِر و مَأصَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و عامه آن را معاصر،به عین خوانند. (منتهی الارب ). رجوع به مأصر شود.



مئط. [ م َ ءِ ] (۱) (ع ص ) افزون و گویند: امتلاء فمایجد مئطاً، ای مزیداً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). افزون . (ناظم الاطباء). مَیَّط. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (محیط المحیط).



مئفر. [م ِءْ ف َ ] (ع ص ) خادم سبک روح و چالاک . (منتهی الارب ).غلام چالاک و چابک در خدمت . (ناظم الاطباء). رجل مئفر؛مرد پرجست و خیز و تیز دونده . (از اقرب الموارد).



مئق . [ م َ ءِ ] (ع ص ) کودک هکه زننده ٔ گریان و در مثل است : انت تئق و انا مئق فکیف نتفق . چون دو کس در اخلاق مختلف باشند این مثل را گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کودک هکه زده شده در گریستن . (از منتهی الارب ). طفل به سکسکه افتاده گاه گریستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گریان . (نصاب ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.



مآقط. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأقِط. (اقرب الموارد) : و چند روز در مقاحم آن ملاحم و مبارک آن معارک و مساقط آن مآقط از لطمه ٔ حدود ظبات بر خدود کمات ... خون چون صوب انواء و ذوب انداء چکید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 365). و رجوع به مأقط شود.



مآقی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مأقی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گوشه های چشم از سوی بینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اذا اکتحل به ... وافقت خشونهٔ العین و تأکل المآقی . (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).



مئکال . [ م ِءْ ] (ع اِ) آلت خوردن مانند چمچه و جز آن . (منتهی الارب ). ابزاری که بدان غذا خورند مانند چمچه و جز آن .(ناظم الاطباء). ملعقه . ج ، مآکیل . (اقرب الموارد).



مآکل . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأکَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ مأکل که مصدر میمی است به معنی خوردن و اطلاق این بر مأکول بطریق مجاز است از قبیل اطلاق مصدر بر مفعول چنانکه خلق به معنی مخلوق . (غیاث ). چیزهای خوردنی و خوردنیها. (ناظم الاطباء) : شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که ... بر خود نهاده است و از مآکل و مطاعم لطیف و دلخواه برنبات و میوه خوردن اقتصار کرده عاجز آید و... (مرزبان نامه ص مئکلهٔ. [ م ِءْ ک َ ل َ ] (ع اِ) کاسه ای که سه کس را سیر گرداند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاسه ای کوچک که سه تن را سیر کند. (از اقرب الموارد). || دیگ خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچه در آن غذا خورند. (ناظم الاطباء).



مآکم . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأکَم و مأکمهٔ. (منتهی الارب ). ج ِ مَأکَمهٔ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مأکمهٔ شود. || در شاهد زیر از ترجمه ٔ تاریخ یمینی به معنی پشته ها و تل ها به کار رفته است (۱) : همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323 و چ شعار ص 313).



مآل . [ م َ ] (ع مص ) اَول (۱). بازگشتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آل الیه اولا و مآلاً؛ به سوی او بازگشت . (از اقرب الموارد). || کم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) جای بازگشت . (دهار). مرجع. (اقرب الموارد). جای رجوع و جای بازگشت ... این لفظ صیغه ٔاسم ظرف است از «اول » که بر وزن «قول » است به معنی برگردیدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای رجوع و جای بازگشت و مقصد و مرکز و مآب . (ناظم الاطباء). بازگشتنگاه . بازآمدنگاه . (ی...



مئل . [ م َ ءِ ] (ع ص ) مرد فربه سطبر. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).



مئل . [ م ِ ءَل ل ] (ع ص ) سریع و تیزرو، و منه فرس مئل . (منتهی الارب ). اسب تیزرو. (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || (اِ) شاخ که چون نیزه به کار برند، در عصر جاهلیت سنانها را از شاخهای گاو وحشی می ساختند. ج ، مَآل ّ. (از اقرب الموارد).



مآل اندیش . [ م َ اَ ] (نف مرکب ) عاقیت اندیش و بابصیرت . (ناظم الاطباء). آخربین . مآل بین . عاقبت بین . دوراندیش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



مآل اندیشی . [ م َ اَ ] (حامص مرکب ) عاقبت بینی و دوراندیشی . (آنندراج ). عاقبت اندیشی و بصیرت و آگاهی . (ناظم الاطباء). رجوع به مآل اندیش شود.



مآل بین . [ م َ ] (نف مرکب ) مآل اندیش . آخربین . عاقبت اندیش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



مآل بینی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی مآل بین . مآل اندیشی . عاقبت اندیشی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



مآلاً. [ م َ لَن ْ ] (ق ) سرانجام . در آخر.بالمآل . عاقبهٔالامر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله