آفتاب

م

م

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

مائق . [ ءِ ] (ع ص ) رجوع به مایق شود.



مائل . [ ءِ ] (ع ص ) مایل . چفسان . زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی ،یا مائل است از طاعت خدای و آنچه او را لازم است از حفظ فروج ، یا شانه میلاء می کند که کراهت دارد، یا مایل است بسوی بدی و فساد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). ج ، مائلات . و رجوع به مائله و مایله و مایل شود.



مائلات . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مائلهٔ. (از منتهی الارب ). رجوع به مائلهٔ شود.



مائلهٔ. [ ءِ ل َ ] (ع ص ) رجوع به مایلهٔ و مائل شود.



مائن . [ ءِ ] (ع ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). کاذب . دروغزن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مؤنت کشنده و بار کشنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سورتهای قرآن که هریک کمابیش صد آیت است چون یونس و هود و یوسف و بنی اسرائیل و کهف و مانند آن . و این مأخوذ است از قول رسول : اعطیت مکان الزبور المائن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



مائن اس . [ ] (اِ) به هندی ثمرهٔ الطرفاست . (فهرست مخزن الادویهٔ). و رجوع به مائی شود.



مائی . [ ئی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ماء، یعنی آبی و آبکی و آبدار. (منتهی الارب ). بمعنی آبی منسوب به آب . (آنندراج ). منسوب به ماء که یکی ازعناصر چهارگانه به عقیده ٔ متقدمان بود :
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
آشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری .

منوچهری .
هستند جز تو اینجا استاد شاعران خود
با لفظهای مائی با طبعهای ناری .

منوچهری .
- مائی . (اِ) به هندی ثمرهٔالطرفاست . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به مائن اس شود.



مائی . (حامص ) کبر. عجب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خودپرستی . (منتهی الارب ).
- مائی و منی ؛ خودپرستی و تکبر. (منتهی الارب ). عجب و غرور و کبر. (آنندراج ). تفاخر به خانواده و به خود کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی .



مائی . (ص نسبی ) منسوب به مای که به احکام نجوم و جادوگری مشهورند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرچه به هوا برشد چون مرغ همیدون
ور چه به زمین برشد (۱) چون مردم مائی .

منوچهری (یادداشت ایضاً).
از طالع میلاد تو دیدند رصدها
اخترشمران رومی و یونانی و مائی .

خاقانی .
و رجوع به دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ذیل ص 447 شود.



مائیت . [ ئی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) ماهیت . (ناظم الاطباء). سؤال از حقیقت شی ٔ.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماهیت شود.



مائیت . [ ئی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مائیهٔ. روانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و ازش [ از انگور پرنیان و کلنجری ] بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که در اوست . (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ). || در صفت احجار کریمه بمعنی رونق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حجر یراد به عندالاطلاق جوهر کل جسم جماد سواء کانت فیه مائیهٔ کالیاقوت او لا. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).



مائیهٔ. [ ئی ی َ ] (ع مص جعلی ،اِمص ) مائیت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مائیت شود. || (ص نسبی ) منسوب به ماء.
- حروف مائیهٔ ؛ هفت حرفند وعبارتند از: ج ، ز، ک ، س ، ر، خ ، غ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اِ) آبی که میان ثرب و صفاق گرد شود چنانکه در استسقای زقی ، یابین خلل اعضا پیدا شود چنانکه در استسقای لحمی . (ازبحرالجواهر).



مائیهٔ. [ ی َ / ئی ی َ ] (ع اِ) مائئهٔ. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مائئهٔ شود.



مائین . (اِخ ) شهری است از اعمال فارس از نواحی شیراز. (معجم البلدان ).



مائین . [ مِئین ] (ع عدد، ص ، اِ) (۱) به معنی صدها. این جمع مائهٔ است به حذف تای فوقانی . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به مئین شود.



ماامکن . [ اَ ک َ ] (ع ق مرکب ) حتی المقدور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لایتعرض [ ضعیف المعده ] للجود و الغضاریف ماامکن . (ابن بیطار یادداشت ایضاً).



مأباهٔ. [ م َءْ ] (ع ص ) نفرت انگیز. (ناظم الاطباء): ماء مأباهٔ؛ آبی که ناخوش دارند آن را شتران . (منتهی الارب ). آبی که شتران از نوشیدن آن کراهت دارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).



مابازاء.[ ب ِ اِ ] (ع اِ مرکب ) در مقابل . در برابر. بجای .



ماباقی . (از ع ، اِ مرکب ) باقیمانده و بازمانده . (ناظم الاطباء). مابقی . رجوع به مابقی شود.



مأبد. [ م َءْ ب ِ ] (ع اِ) جا و مکان . || خانه و مسکن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).



مابرسام . [ ب َ ] (اِخ ) از قرای مرو است و میم سامش خوانند و در چهار فرسخی شهر نامبرده واقع شده است . (از معجم البلدان ).



مابرسامی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به مابرسام از قراء مرو، در چهارفرسخی این شهر. (از الانساب سمعانی ).



مأبض . [ م َءْ ب ِ ] (ع اِ) گودنای زانو. (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطن زانوی مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جفته ٔ زانو. گردی زیر زانو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || باطن آرنج شتر. ج ، مآبض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).



مابعد. [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) پس از آن . سپس آن . (ناظم الاطباء). مقابل ماقبل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مابعدالطبیعهٔ (۱) ؛ چیزی که سوای طبیعت است یعنی علم الهی . (آنندراج ) (غیاث ). علم اعلی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نزد قدما یکی از شعب حکمت نظری که اصول آن علم الهی و فلسفه ٔ اولی و فروع آن معرفت نبوت و امامت و معاد است . ارسطو این بخش از حکمت را پس از علم طبیعت (فیزیک ) قرار داد وآن را متافیزیک...



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله