آفتاب

ک

ک

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

کائولی . [ ءُ ] (اِخ ) (۱) ایبراهم . شاعر انگلیسی متولد در لندن (1618 - 1667 م .).



کائون پور. [ ءُ پ ُ ] (اِخ ) (۱) شهری از هند (ایالات متحده ٔ اگره - اود) دارای 220000 تن سکنه . صنعت آن کارخانه ٔ پنبه ریسی . بسال 1857 م . سربازان قشون هندوستان ، اروپائیان را در این شهر قتل عام کردند.



کائونیتس . [ ءُ ] (اِخ ) (۱) (امیر...) رجل سیاسی اطریشی در عهد شارل ششم و ماری ترز. متولد در وین . وی عهدنامه ٔ اکس لاشاپل را امضاء کرد (1748 م .) و در طول جنگ هفت ساله با فرانسه اتحاد داشت . (1711 - 1794 م .).



کائی . (اِخ ) دهی ازدهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه ، واقع در 5500گزی شمال باختری سلوانا و 2500گزی شمال راه ارابه روجرمی به دکار. دامنه ، سردسیر، سالم ، سکنه ٔ آن 141 تن کردی ، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج کائی فونگ . (اِخ ) (۱) پایتخت سلسله ٔ سلاطین کین از زردپوستان منچو. اقبال آشتیانی در تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت ص 6 نویسد: در آخر قرن ششم هجری آسیای شرقی و سواحل اقیانوس کبیر یعنی دو مملکت کره و چین اصلی بین دوسلسله ٔ سلطنتی تقسیم میشده : یکی سلسله ٔ سلاطین کین که رؤسای یکدسته از زردپوستان منچو بودند که بر ختا یعنی چین شمالی مسلط آمده و بر آن سرزمین حکومت میکردند و نسبت به...



کائی نارجی . (اِخ ) (۱) (کوچک ...) دهی از بلغار (دوبرودجه ) [ 1904 ] که در آن عهدنامه ٔ مشهور ترک و روس به سال 1774م . به امضاء رسید.



کائی نان . (اِخ )(۱) پسر اِنوس (۲) یکی از آباءالاولین پیش از طوفان نوح .



کائید کلب علی . [ ک َ ب ِ ع َ] (اِخ ) مؤلف مجمل التواریخ آرد: در ناحیه ٔ بروجردکائید کلب علی نام شخص بی نام و نشان در آن اوان با جمعی از متجنده و اوباش یکدل و یک زبان گشته ، بتاخت و تاز محالات و نهب و غارت مسافرین دست تعدی از آستین بی قباحتی برآورده لوای شرارت و فساد در میدان بی شرمی برپا نموده چند صباحی از راه تهور و شجاعت خود را مشهور آفاق گردانید چنانچه جمعیت او در عرصه ٔ قلیل بده دوازده هزار سوار و پیاده رسید. سلیم خان افشار ق...



کائیس . (اِخ ) دهی از دهستان شهر ویران ، بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در بیست ویک هزارگزی شمال خاوری مهاباد و شش هزارگزی خاور شوسه ٔ مهاباد به ارومیه . جلگه با هوای معتدل مالاریائی . سکنه 121 تن . زبان کردی . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).



کائیف . (اِخ ) (۱) قیافا. روحانی بزرگ یهودی که موجب محکومیت مسیح گردید و حواریون را شکنجه داد. نام کائیف در این مثل فرانسوی آمده است (۲) : «کسی را از نزد کائیف بسوی پیلات (۳) فرستادن » که کنایه ای است از تذبذب و تردید روحانی بزرگ یهودیان در ایام مصائب مسیح .



کائیک . (اِخ ) (۱) نام رودی در مسیر حرکت لشکر خشایارشا به یونان . در تاریخ ایران باستان تألیف پیرنیا ص 722 آمده : پس از آن این سپاه از لیدیه خارج شده به طرف رود کائیک رفته داخل می سیّه گشت و بعد در حالی که کانه (۲) را در طرف چپ داشت به آتارنه شهر کارِن (۳) رهسپار شد.



کائیمان . (فرانسوی ، اِ) (۱) نوعی تمساح در شطهای آمریکا و چین که پوزه ای دراز دارد. درازی خود جانور تا 6 گزهم میرسد. پوستش در صنعت ساغری بسیار مستعمل است .



کائیمان . (اِخ ) (۱) مجمعالجزایر انگلیس تابع ژامائیک (یکی از جزایر آنتیل در جنوب کوبا متعلق بدولت انگلیس ). جمعیت 5900تن . حاکم نشین جرج تاون (۲) .



کائینه . [ ن َ ] (اِ) مؤلف آنندراج آرد: بر وزن آئینه . امر کردن باشد بشخصی که چشم از من مگردان و با من باش و به این معنی کایینه با دو یای حطی هم بنظر آمده . این کلمه مصحف «کابنه » است . رجوع به برهان چ معین و «کابنه » در همین لغت نامه شود.



کائیوند. [ ئی وَ ] (اِخ ) یکی از دو تیره ٔ طایفه ٔ دورگی بختیاری موسوم به آسترکی . رجوع به آسترکی شود.



کاب . (اِ) پیاله ای است دراز هشت پهلو. || لاف . || گاو. (ناظم الاطباء).



کاب . (انگلیسی ، اِ) (۱) نوعی از درشکه ٔ یک اسبه که دو چرخ دارد. نخست در انگلستان آن را ساخته اند. محل نشستن راننده در عقب درشکه در جائی بلند تعبیه شده است .



کاب . (اِخ ) شهری وسط است (از روم ) [ آسیای صغیر ] و هوایش سرد است واز اقلیم پنجم است . حقوق دیوانیش بیست و دو هزار و صد دینار است . (نزههٔالقلوب المقالهٔ الثالثه ص 98).



کاب . (اِخ ) (۱) ریچارد. وی یکی از نسخه های وندیداد را که جرج بوچیر (یا باوچر) (۲) از پارسیان هند در سال 1718 م . به دست آورد، در سال 1723 به انگلستان برد و به کتابخانه ٔ بودلین (۳) تقدیم نمود. این نسخه هنوز در همان کتابخانه به این علامت و شماره محفوظ است 321 .Or .Bodl (از تاریخ ا...



کاب . [ ب ُ ] (اِخ ) سانسکریت کاویه (۱) . یکی از مننترات (۲) بنات النعش در نزد هندوان . (تحقیق ماللهند ج 1 ص 198).



کاباره . [ رَ / رِ ] (اِ) بعضی فرهنگهای اخیر این صورت را بمعنی غار و شکاف و جای تاریک آورده اند. این لغت همان «کاباره » با کاف فارسی است و با کاف تازی صحیح نمی نماید. رجوع به «گاباره » شود.



کاباره . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) میکده . دکان مشروب فروشی (شراب فروشی ). خرابات . حانوت . میخانه . شرابخانه .



کاباروس . (اِخ ) (۱) فرانسوا کنت دُ. رجل اقتصادی اسپانیولی و اصلاً فرانسوی ، متولد در بایون (۲) (1752 - 1810 م .) دختر وی موسوم به ترزادوکاباروس [ ت َ رِ دُ ] همسر تالین (۳) عضو مجلس کنوانسیون بود.



کابازاله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 21500 گزی شمال خاوری مهاباد و پنج هزارگزی شمال باختری شوسه ٔ مهابادبه میاندوآب . جلگه با هوای معتدل مالاریائی ، سکنه ٔ آن 334 تن و زبان آنان کردی . آب آن از رودخانه ٔ مهاباد و چشمه و محصول آنجا غلات ، چغندر، حبوبات ، توتون ، شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است...



کابال . (اِخ ) (۱) قباله . قبالا (۲) . قبله . در عبری بمعنی سنت و روایت . شرح و تفسیررمزی تورات در نزد یهودیان که از عهد آدم یا ابراهیم ببعد توسط گروهی از مطلعان جمع و تدوین شده است .



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله