آفتاب

ش

ش

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

شاپورگان . (اِخ ) نام کتاب مانی نقاش است که بعهد شاپور پسر اردشیر ظهور و دعوی پیغمبری و آوردن آیین تازه کرد. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام یکی از کتابهای مانی نقاش بوده که بنام شاپور پادشاه ساسانی نوشته بود. (فرهنگ نظام ). شاپور (اول ) نسبت به مانویان اظهار مساعدت و خیرخواهی کرده است و بهمین مناسبت مانی یکی از کتب عمده ٔ خود را بنام او کرده و شاپورگان خوانده است . (ایران در زمان ساسانیان ص 220). کتا...



شاپورگان . (اِ) پولاد طبیعی و معرب آن شابورقان است . (از مفردات قانون ابوعلی سینا). ذکر. اسطام . و رجوع به شابورقان و شابرقان شود.



شاپورگرد. [ گ ِ ] (اِخ ) نام شهری که بنای آن به شاپور اول منسوب است :
یکی شارسان نام شاپور گرد
که گویند باداد شاپور کرد.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2006).



شاپوری . (اِخ ) دهی از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 35 هزارگزی باختر الشتر و 19 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . جلگه ای و سردسیرو مالاریاخیز است . جمعیت آن 120نفر مذهب سکنه ٔ آن تشیع و زبان آنان لکی و فارسی است . آب آن از رودخانه ٔ خیاره ، محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی آن زراعت وگله داری است . راه ده م...



شاپولو شهو خاقان . [ پ ُ ل ُ ش َ ] (اِخ ) از خاقانان ترکان غربی که در سال 641 م . به دست تولوخاقان کشته شد. (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 192).



شاپولیو. [ پ ُ ل ِ ی ُ ] (اِخ ) از خاقانان ترکان جنوبی در اواخر قرن ششم میلادی و حدود سال 582 م . (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 181).



شاپولیوته لی شه . [ پ ُ ل ِ ی ُ ت ِ ش ِ ] (اِخ ) از خاقانان تیره ٔ چپ ترکان غربی ، برادر و جانشین تولو (وفات 634 م .) (احوال و اشعار رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 190).



شاپوه . (اِخ ) مخفف شاپوهر (شاپور). جزو اشکانیانی که بعد از ارشک بزرگ در ارمنستان سلطنت کردند نام برده شده و مدت سلطنت او 74 سال ذکر گردیده است . (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2598).



شاپوه شاه . (اِخ ) شاپورشاه . شاپور دوم ساسانی . (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2609). رجوع به شاپوربن هرمز و شاپور دوم و شاپور ذوالاکتاف شود.



شاپی و تاپی . (۱) [ شاپ ْ پی ُ تاپ ْ پ ] (ق مرکب ، از اتباع ) با عجله ، بدون دقت و مراقبت ، سرسری .



شاپیگان . (اِخ ) (گنج ) خزینه ای که بنا بروایت دینکرت گشتاسب یا دارا پسر دارا اوستا کتاب مقدس زرتشتیان را در دو نسخه بر یکصدوبیست هزار پوست گاو با مرکب طلا نویسانده یکی را در این گنج و دیگری را در خزینه ٔ استخر (دژنپشت ) سپرد و چون اسکندر قصر شاهان را آتش زد، نسخه ٔ آخری را بسوخت و نسخه ٔ اولی را از گنج شاپیگان بیرون آورده امر کرد مطالبی از آن را که راجع به طب و نجوم بود به یونانی ترجمه کردند و سپس آن را هم بسوخت و اوستای زمان ساسانی...



شات . (ع اِ) شاهٔ گوسپند و این لفظ را اکثر بتای مدوره نویسند. (غیاث ) :
گرگ را کی رسد ملامت شات
باز را کی رسد نهیب شخش .

رودکی .
به بُرّ و شات مرا بِرّ و مکرمت فرمای
که این ز حیوان نیکوترین و آن ز نبات
منازعان تو بادند یک یک و جمله
شکم شکافته چون بُرّ و سربریده چو شات .

سوزنی .
و رجوع به شاهٔ شود. || (اِخ ) چند ستاره ٔ خرد بین قرحه و جدی . رجوع به ناظم...



شات . [ تِن ْ ] (ع ص ) شاتی . سرد: یوم شات ؛ روز سرد. رجوع به شاتی شود.



شاهٔ. (ع اِ) گوسپند نر و ماده . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، شاه ، شیاه ، شِواه ، اشاوِه ، شَوی ْ، شیه ،و شیِّه و این سه قسم اخیر اسم جمعند. (اقرب الموارد). || و اصل شاهٔ، شاههٔ است چه تصغیر آن شُوَیهَهٔ و جمع شیاهٔ آمده است . هاء برای تخفیف حذف گردیده و اصل شاههٔ نیز شَوهَهٔ است ، الف بدل از واو آمده . در ادنی عدد جمع گویند: ثلاث شاهٔ تا ده و چون از ده تجاوز کرد بتاء آورند و گویند: احدی عشرهٔ شاهٔ و چون کثیر اراده کنند گوی...



شاهٔ. (ع اِ) الَ ... وسیله ای که بدان از نخل خرما بالا روند. (از ذیل اقرب الموارد).



شات و شوت . [ شات ْ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لاف زدن (در زبان محاوره ). (فرهنگ نظام ).



شاتاهٔ. (ع اِ) به معنی شِتاءاست . (منتهی الارب ). زمستان . (ناظم الاطباء). یکی از فصول چهارگانه ٔ سال از بیست و یکم کانون اول تا بیست و یکم آذار و مشهور آن است که کانون اول و کانون دوم وشباط باشد و این فصل به شِتاء بیشتر شهرت دارد. (اقرب الموارد). || سرما. (ناظم الاطباء).



شاتاتپ . [ ت َ پ َ ] (اِخ ) یکی از بیست نفر برهمن که بید کتاب آسمانی هندیان را ایشان تلاوت می کردند و آن کتابی است متضمن اوامر و نواهی و ترغیب و ترهیب وتعیین ثواب و عقاب . معنی آن ، علم به امر غیر معلوم است و براهمه آن را بی آنکه تفسیرش را بدانند میخواندند و بهمین نحو می آموختند. (تحقیق ماللهند ص 63).



شاتام . (اِخ ) (۱) مجمع الجزایری از زلاند جدید واقع در اقیانوسیه .



شاتام . (اِخ ) (۱) تلفظ فرانسوی چاتام ، (لرد) سیاستمدار انگلیسی ، به سال 1708 در وستمینستر تولد و به سال 1778 وفات یافت . در جریان جنگ هفت ساله سیاست دولت انگلستان را رهبری نمود. رجوع به ولیام پیت شود.



شاتان . (اِخ ) قلعه ای است به دیاربکر. (معجم البلدان ).



شاتانوگا. (اِخ ) (۱) تلفظ فرانسوی چاتانوگا، یکی از شهرهای اتازونی واقع در ایالت تنسی (۲) . جمعیت آن 131000 نفر و صنایع ذوب فلزات آن معروف است .



شاتانی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به شاتان . رجوع به شاتان شود.



شاتانی . (اِخ ) حسن بن علی بن سعیدبن عبداﷲ شاتانی . ملقب به علم الدین ، مردی ادیب و شاعر و فاضل بود. بنزد صلاح الدین یوسف بن ایوب آمد و صلاح الدین مقدم او را گرامی داشت . دانشمندان وی را مدایح بسیار گفته اند. در علم مبرز بود. در بغداد فقه شافعی را فراگرفت . از قاضی ابوبکر محمدبن عبدالباقی انصاری و ابومنصور عبدالرحمن بن محمد القزاز و ابوالقاسم اسماعیل بن محمد سمرقندی و دیگران سماع کرد. و گفته اند وی در آخر عمر از آن پس که بر وی حدیث قرائت کرد...



شاتختی . [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است به قفقاز.



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله