آفتاب

ر

ر

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

رأب . [ رَءْب ْ ] (ع اِ) گله ٔ هفتاد شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مهتر بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سید ضخم ، یقال : فیهم ثلاثون رأباً. (از اقرب الموارد). || شکاف خنور. ج ، رئاب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).



رأب . [ رَءْب ْ ] (ع مص ) اصلاح و آشتی دادن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || (ص ) رائب که وصف بمصدراست . (از اقرب الموارد). رجوع به رائب شود. || (مص ) پیوند کردن شکاف و فراهم آوردن در آن . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || روییدن سبزه ٔ زمین بعد بریدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).



رابهٔ. [ ب َ ] (اِخ ) قصبه ای است در جزیره ٔ صقلیه . (معجم البلدان ).



رابهٔ. [ راب ْ ب َ ] (ع اِ) زن پدر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).



رابتهٔ. [ ب ِ ت َ ] (ع اِ) توده . (مهذب الاسماء).



رابج . [ ب ِ ] (ع ص ) پر و سیرآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الممتلی ٔ الریان . (اقرب الموارد). || (ص ) نارجیل . (فهرست مخزن الادویه ).



رابح . [ ب ِ ] (ع اِ) یکی (۱) یا شتربچه ٔ ازمادر جدا شده . ج ، رباح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سوددهنده . نفعبخش . (غیاث اللغات ). سودمند. مقابل خاسر. سودکننده . (آنندراج ) :
حاصل و رابح و موجود به هر وقت ز تست
هرچه سلطان جهان را غرض و کام و هواست .

مسعودسعد.



رابحهٔ. [ ب ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث رابح ؛ تجارهٌٔ رابحهٔ؛ خرید و فروخت با سود. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). سودمند. (مهذب الاسماء).



رابخ . [ ب ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در نجد. (از معجم البلدان ج 4 ص 202).



رابد. [ ب ِ ] (ع اِ) گنجینه دار.خزانه دار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).



رابر. [ ب ُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 36 هزارگزی خاور بافت انتهای راه فرعی بافت به رابر. محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 3314 تن است . آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات وحبوبات و میوه های آن به خوبی معروف است . شغل اهالی زراعت و دکانداری است . راه فرعی ، پاسگاه نگهبانی ، فرهنگ ، بهداری ، تلگرافخانه و دبستان دارد. ساکنا...



رابر. [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان . این دهستان در شمال خاوری بافت واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال به دهستان قلعه عسکر، از طرف خاور به بخش ساردوئیه ، از جنوب به دهستان کوشک و از باختر به دهستان بزنجان . محلی کوهستانی و سردسیر است و تمام قراء آن در دامنه ودره های جنوبی کوه شاه واقع و آب مشروب آن از چشمه سارها است . خطالرأس ارتفاعات حد طبیعی دهستان رابر و بخش مشیز میباشد و بزرگترین قله ٔ کوه ش...



رابر. [ ب َ ] (اِخ ) موضعی است در کوههای دوهزار مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 153).



رابرتسون . [ ب ِ س ُ ] (اِخ ) (۱) پروفسور رابرتسون استاد دانشگاه کمبریج در اکتبر 1945 و آوریل 1946 م . درمجله ٔ انجمن همایونی آسیایی مقالات عمیقی راجع بسلسلهٔ الذهب جامی نگاشته است . (از سعدی تا جامی ص 576).



رابض . [ ب ِ ] (ع ص ) قلعه دار. (از آنندراج ). || مقیم و ساکن و منه : لا تبعثوا الرابضین ؛ ای الترک و الحبشه . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرح قاموس ). و رجوع به رابضان شود.



رابضان . [ ب ِ ] (ع اِ) کنایت از ترک و حبشه . (شرح قاموس ) (ناظم الاطباء). و در حدیث آمده است لا تبعثوا الرابضین ؛ ای لا تهیجوهم علیکم . (از اقرب الموارد).



رابضهٔ. [ ب ِ ض َ ] (ع اِ) ملائکه ای که با آدم ابوالبشر بزمین فرودآمدند. || حمله ٔ حجت که زمین از آنها خالی نباشد. || (ص ) مرد حقیر و عاجز و از طلب معالی امور بازمانده . (صحاح ). || تا برای مبالغهٔ است و رویبضه مصغر آن است . (آنندراج ). چشم زخم خورده : فلان ما یقوم رابضته ؛ یعنی انداخته ٔوی یا بچشم کرده ٔ وی نخیزد، یعنی در حال میرد و این لفظ در چشم کردگی بیشتر مستعمل است . (منتهی الارب ).



رابضین . [ ب ِ ض َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ رابض در حال نصب و جر. رجوع به رابض و رابضان شود.



رابط. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) راهب و مرد زاهد و حکیم از دنیا رمیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راهب و زاهد. (اقرب الموارد). || رابط الحاش : مرد دلیر که از جا نرود. (منتهی الارب ).سخت دل و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || نفس رابط؛ فراخ و پهنا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وسیع و پاکیزه . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح گیاه شناسی (در ساختمان پرچم ) در فاصله دو حجره ٔ بساک نوار باریکی است که وسیله ٔ ارتباطآن به میله میباشد و رابط (۱) ن...



رابط اردبیلی . [ ب ِ طِ اَ دَ ] (اِخ ) معروف بشاه کاظم . نصرآبادی (صاحب تذکره ) که با او هم عصر بوده دیوان و شعر او را ترجمه کرده و گفته است که به هندوستان سفر کرده و دیگر از مرگ و زندگی او آگاه نیستیم و همچنین در «تذکره ٔ روز روشن ص 231» نیز آمده است . (الذریعه ج 9 قسم 2). از او است :
آنم که در سرم هوس تخت و تاج نیست
محتاجم و به هیچ...



رابط اصفهانی . [ ب ِ طِ اِ ف َ ] (اِخ ) نام او ملک محمدبن نورا صحاف اصفهانی نوه ٔ آقاملک کدخدا. معاصر او نصرآبادی گفته است که وی از شعر نظامی پیروی میکرده سپس شعر او را آورده و وی را ستایش کرده است همچنین در گلشن (ص 168) نیز آمده است . (ذریعه 9).



رابطهٔ. [ ب ِ طَ ] (ع اِ) علاقه و آنچه بدان چیزی را بچیزی بندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علقه و وصله . (از اقرب الموارد). || هر چیزی که بستگی بچیز دیگر داشته باشد. || سلسله و زنجیر. || کلمه ٔ پاورقی یعنی کلمه ای که در پایین صفحه نویسند و بعین همان کلمه ای باشد که در اول سطر صفحه ٔ بعد نوشته میشود. || آشنائی : ارتباط و پیوندی که در میان دو کس بواسطه ٔ دوستی و آشنائی پیدا میشود. (ناظم الاطباء). || لشکر گران . (منتهی الارب )....



رابطهٔ. [ ب ِ طَ ] (اِخ ) دختر حبان بن عنزهٔبن ناشرهٔ. از اسیران هوازن . پیغمبر او را به علی بخشید پس علی بن ابیطالب قسمتی از قرآن را به او تعلیم کرد. ابن اسحاق در روایت یونس بن بکیر از او یاد کرده است . (الاصابهٔ قسم اول ).



رابطهٔ. [ ب ِ طَ ] (اِخ ) دختر کرامت مذحجی بوده است و طبرانی در کتاب کبیر حدیثی از قول پیغمبر ازاو نقل کرده است . (استیعاب قسم اول از جزء هشتم ).



رابطهٔ. [ ب ِ طَ ] (اِخ ) دختر حارث بن جبلهٔبن عامربن کعب قریشی بود. تیمی بن اسحاق در زمره ٔ کسانی که به حبشه مهاجرت کرده اند نام او را آورده و گفته است اسم او رابطهٔ بوده است و در موقع بازگشت از حبشه در راه هلاک شد. (الاصابهٔ قسم اول از جزء هشتم ص 78).



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله