آفتاب

ذ

ذ

نمایش ۱ تا 25 از ۲۰۰ مقاله

ذات البشام . [ تُل ْ ب َ ] (اِخ ) وادیئی است از بلاد هذیل :
و حاولت النکوس بهم فضاقت
علی ابراجها ذات البشام (۱)

(از المرصع) (معجم البلدان یاقوت ).



ذات البطن . [ تُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه در شکم بود از فضول .



ذات البعل . [ تُل ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) زن شوهردار.



ذات البهق . [ تُل ْ ب َ ] (اِخ ) موضعی است و رؤبهٔ گوید: شذب اخراهن عن ذات البهق . (الموشح ص 319).



ذات البین . [ تُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مشترک میان دوتن یا دو قوم . میان دو کس یا دو جماعت ، دوجانبه . دوجانبی ، دوطرفی . که شامل هر دو جانب بود، اصلاح ذات البین . افساد ذات البین : رسول فرستادیم نزدیک برادر... و پیغامها دادیم رسول را که اندر آن صلاح ذات البین بود. (تاریخ بیهقی ). مشایخ بخارا به اصلاح ذات البین برخاستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 162). ملک نوح بعد از حصول...



ذات التلافیف . [ تُت ْت َ ] (ع اِ مرکب ) روده های باریکی است در شکم . (منتهی الارب ).



ذات التنانیر. [ تُت ْ ت َ ] (اِخ ) عقبه ای است محاذی زباله و آن منزلی از منازل بربریهٔ (۱) است . راعی گوید :
فلمّا علا ذات التنانیر صوته (۲)
تکشف من برق قلیل صواعقه .

(المرصع) (معجم البلدان ).



ذات الثری . [ تُث ْ ث ِ ] (اِخ ) جایگاهی است منسوب به ثری .



ذات الثقبتین . [ تُث ْ ث ُ ب َ ت َ ] (ع اِ مرکب ) یکی از آلات فلکی که از او اختلاف منظر گیرند.



ذات الجرف . [ تُل ْ ج ُ رُ ] (اِخ ) موضعی است و در آنجا جنگی عبس و یربوع را بوده است و جایگاهی است در نزدیکی مدینه . (المرصّع).



ذات الجزع . [ تُل ْ ج ِ ] (اِخ ) موضعی است . (المرصّع).



ذات الجفوف . [ تُل ْ ج ُ ] (اِخ ) لقب زنی معاصر رسول اکرم صلوات اﷲ علیه که بزائید و خون نفاس ندید و ازین رو بدو لقب ذات الجفوف دادند. (المرصّع).



ذات الجلال . [ تُل ْ ج ِ ] (اِخ ) نام اسپ هلال بن قیس اسدی .



ذات الجلامید. [ تُل ْ ج َ ] (اِخ ) موضعی است در نزدیکی بصره و بدان جا عرب را حرب ها بوده است . || ونام حربی از حروب عرب است و آن را یوم القُبیبات نیزنامند و قبیبات موضعی است نزدیک بصرهٔ. (المرصّع).



ذات الجنادع . [ تُل ْ ج َ دِ ] (ع اِ مرکب ) بلا. سختی . داهیهٔ.



ذات الجنب . [ تُل ْ جَم ْ ] (۱) (ع اِ مرکب ) درد پهلو. (مهذب الاسماء). برسام . جُناب . نوعی بیماری پهلو. درد و آماس پهلو. ورم حارّ مولم در نواحی صدر. وَرم ِ حجاب مستبطن . دردی است به دنده ها با سرفه و تب . سینه پهلو. ورم حارّ مولم که در نواحی سینه پیدا شود که قسمتی از آن را شوصهٔ و قسمی را برساما و قسمی را ذات الجنب ساده گویند. ورمی است حارّ که در حوالی سینه پدید آید. (منتهی الارب ). و صاحب آنندراج گوید:ورمی باشد در حجاب که آن پرده ای است...



ذات الجنب دیافرغمائی . [ تُل ْ جَم ْ ب ِ دَ ف َ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) التهاب دیافرغما (۱) .



ذات الجنب غشائی . [ تُل ْ جَم ْ ب ِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) التهاب غشاء جنب ریه و غشاء خارجی قلب . (۱)



ذات الجنب کاذب . [ تُل ْ جَم ْ ب ِ ذِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذات الجنب خفیف (۱) .



ذات الجنب والریهٔ. [ تُل ْ جَم ْ ب ِ وَرْ ری َ ] (ع اِ مرکب ) التهاب غشاء و ریه . (۱)



ذات الجنبی . [ تُل ْ جَم ْ بی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب بذات الجنب .



ذات الجواشن . [ تُل ْ ج َ ش ِ ] (اِخ ) نام زره قیس بن زهیر است که از احیحهٔبن جلاح بستده بود و ربیعبن زیاد آن را به غصب ببرد. (المرصع).



ذات الجیش .[ تُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام وادیئی است در یک منزلی مدینه ٔ طیبهٔ میان ذوالحلیفهٔ و برثان و در این ذات الجیش گلوبند ام المؤمنین عایشه بنت ابی بکر رضی اﷲ عنها بگسیخت و برای تجسس دانه های آن رسول اکرم صلوات اﷲ علیه امر بتوقف جیش فرمود و آیه ٔ تیمم نازل گردید. عروهٔبن اُذینهٔ گوید: کاد الهوی یوم ذات الجیش یقتلنی لمنزل لم یهج لاشوق من صقب . (از المرصع) (معجم البلدان ). و آن را اولات الجیش نیز نامند. رجوع به جزء ذات الحاذ. [ تُل ْ ] (اِخ ) نام موضعی است و در شعر حجاج آمده است : امسی بذات الحاذ و الحذور. (المرصع) (معجم البلدان ).



ذات الحبک . [ تُل ْح ُ ب ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آسمان . (آنندراج ). و ابن الأثیر در المرصع آرد: گویند بمعنی صاحب خلقت نیکوست و از این جاست که بافنده ٔ جامه ٔ خوب را گویند: مااحسن حبکه ، و نیز گفته اند ذات الحبک بمعنی زینت است و برخی گفته اند که معنی آن راههاست . ج ، ذوات الحبک .



نمایش ۱ تا ۲۰ از ۲۰۰ مقاله