کتاب های لطیفه و طنز
اگر تو داری عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی
ای خردمند عاقل و دانا
قصهٔ موش و گربه برخوانا
قصهٔ موش وگربهٔ منظوم
گوش کن همچو دُر غلتلنا
از قضای فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا
بر در عفو تو ما بیسروپایان چو عبید
تا تهیدست نباشیم گناه آوردیم
اگرچه گرایش به شوخطبعی و انواع آن در ادب فارسی، تقریباً به اندازهٔ تاریخ ادبیات فارسی قدمت و دیرینگی دارد، اما شاید بتوان گفت که تا قرن هشتم و ظهور عبید زاکانی، طنزپرداز حرفهای به معنای امروزی و متعارف آن نداشتیم. از سخنوران پیش از عبید یا حجم در خور توجهی از آثار طنزآمیز و شوخطبعانع باقی نمانده است یا وجه غالب آثار آنان را م...
فصل اول
پس از چهل روز و چهل شب ریاضت بالاخره فهمید موفق شده است. نه در صدائی کرد و نه پرده تکانی خورد. سکهٔ نور هم مثل یک سکهٔ طلا، هنوز بر موزائیکها و حالا بر گوشه طرف راست این پائین افتاده بود. فقط بوئی مثل نخی نازک از میان بوی عود و کندر میآمد که انگار بوی چرم کهنه و خیسخورده بود و داشت نشت میکرد و مثل کلاف میشد و حتی ضخیمتر که وقتی هم سرتکان میداد باز بود. در نسخه آمده بود که درست جلوی...
دوای ضد فراموشی
چه میخواستم بگویم؟ برای آدم که هوش و حواس نمیماند ... آها ... یادم آمد جریان این است که ارادتمند دو سه سال است که حافظهام را از دست دادهام و از رجال قوم هم فراموشکارتر شدهام مثلاً سه سال پیش تصمیم گرفتم زن بگیرم والده و مالده را راه انداختیم رفتیم یک دخترخانمی را برای همسری انتخاب کردیم چند روز بعد رفتیم محضر و عقد و ازدواج را بستیم و قرار شد جمعهٔ بعدش عروسی کنیم ولی شاید...
بیا تا فقط با بیست و پنج سنت
فالات را در جام بلورین ببینم
بگذار گذشتهات را برات بگویم
امروز ناهار این چیزها را خوردی
سوپ نخود فرنگی و آب سیب
کلم برگ و گوجه فرنگی آب پز
شیر کاکائو
همهاش را درست گفتم نه؟
خب باید اعتراف کنم که
اینها را نه با نگاه کردن به جام بلورین
بلکه با نگاه کردن به لباست فهمیدم...
ـ مردی را گفتند پسرت را با تو شباهتی نباشد. گفت اگر همسایگان باری ما را رها کنند فرزندانمان را به ما شباهتی خواهد افتادت.
ـ زن مزبد حامله بود ـ روزی به روی شوی نگریست و گفت ـ وای بر من اگر فرزندم به تو ماند ـ مزبد گفت ـ وای بر تو اگر به من نماند.
ـ در رمضان نوخطی را گفتند ـ این ماه کساد باشد ـ گفت خدا یهود و نصارا را پاینده دارد...
خواجه سید عبدالغفور آغا از سرآمدهای قدرت در ولایت ما بود. هیچ والی ولایت نبود که به گپ او نکند. هانشهان و نیاش نی بود، قاضی ولایت دو دسته برایش تسلیم بود...
به یاد دارم زمانیکه شاه به ولایت ما آمد، اولین نفری که در میدان هوائی ولایت از او پذیرائی کرد، سید عبدالغفور آغا بود. شاه با او دست داد و او هم دستهای شاه را بوسید...
کتاب مستطاب لطائفالطوائف از مهمترین آثار طنز زبان فارسی است. این کتاب در قرن دهم توسط مولانا فخرالدین علی صفی نوشته یا بهعبارتی گردآوری شده است. این کتاب مجموعهای از لطایفی است که از قرنها قبل باقیمانده و به اشکال مختلف در میان ناقلان حکایات طنز روایت شده است.
هستهٔ خرما
دربارهٔ مزاحگوئی حضرت محمد (ص) با حضرت علی (ع) یکی از فضلا گفته در کتابی معتبر خوانده است که روزی حضرت رسول (ص) با حض...