پشت پنجره ایستاده‌ام و خیابان را نگاه می‌کنم. ماشینی کنار درخت چنار تنومندی که کوچهٔ باریک را باریک‌تر کرده پارک کرده و راه را بند آورده است. پنجره را باز می‌کنم و سر می‌کشم به ته کوچه تا خیابان ماشین‌ها پشت به پشت ایستاده‌اند و بوق می‌زنند و راننده‌ها پیاده شده‌اند و دنبال آن آدم بی‌خیالی می‌گردند که راه را بند آورده و رفته دنبال کارش، به پاساژ روبه‌رو نگاه می‌کنم از لای برگ‌های چنار و نئون پیتزافروشی مردی را می‌بینم که با ولع ساندویچش را گاز می‌زند باید راننده همین ماشین باشد که کنار چنار پارک کرده. رفتار آدم‌‌های کوچه برایش جالب است یک گاز به ساندویچش می‌زند و با دقت به گوچه نگاه می‌کند...

فایل(های) الحاقی

جائی میان آفتاب و سایه jaei miyane aftab va saye.pdf 217 KB application/pdf