ایرج جنتی عطایی
تاریکی مطلق نور آهستهآهسته بر صحنه میتابد مرد، که بالاتنهاش برهنه است، روی یک صندلی نشسته و زن با سشوار موهای او را خشک میکند.<br /> مرد: تو هم بیا! میگی چیکار کنم؟ این کار من! زندگی من! خوب تو هم بیا گوش کن، شرکت کن، من مال خودم تنها که نیستم! ما فقط حرف میزنیم و بحث میکنیم!<br /> تلفن زنگ می زند.<br /> سکوت.<br /> تلفن زنگ میزند.<br /> مرد: اگه بچهها بودن بگو راه افتاده!<br /> مرد حوله را به دور خور میپیچد و از اتاق خارج می شود. <br /> زن گوشی تلفن را برمی دارد.<br /> زن: الو...الو...
فایل(های) الحاقی
پرومته در اوین | Prometeh Dar Evin.pdf | 337 KB | application/pdf |