محسن مخملباف
جاده خاکی در دل کوهستان، روز:<br /> مردانی که لباس کُردی به تن دارند و تختههای سیاهی را بر دوش میکشند از پیچ جاده کوهستانی پیدا میشوند. از آن میان یکی که از این پس او را «معلم اول» مینامیم، با معلم دیگری درد دل میکند. او شاکی است که چرا معلم شد وحالا مجبور است برای همه عمر در جستجوی شاگردانی که حاضر نیستند درس بخوانند آوارگی کند.<br /> از دور صدایی گنگ در کوه میپیچد. معلمها نگران میشوند. صدا رفته رفته نزدیکتر میشود. معلمها میدوند و خود را زیر تختههای سیاه استتار میکنند تا هلیکوپترهایی که از بالای سر آنها میگذرند آنها را نبینند. صدای هلیکوپترها دور میشود و صدای کلاغ جای آنها را میگیرد.
فایل(های) الحاقی
تخته سیاه | takhte siyah.doc | 51 KB | application/octet-stream |