جاده خاکی در دل کوهستان، روز:<br /> مردانی که لباس کُردی به تن دارند و تخته‏های سیاهی را بر دوش می‏کشند از پیچ جاده کوهستانی پیدا می‏شوند. از آن میان یکی که از این پس او را «معلم اول» می‏نامیم، با معلم دیگری درد دل می‏کند. او شاکی است که چرا معلم شد وحالا مجبور است برای همه عمر در جستجوی شاگردانی که حاضر نیستند درس بخوانند آوارگی کند.<br /> از دور صدایی گنگ در کوه می‏پیچد. معلم‏ها نگران می‏شوند. صدا رفته رفته نزدیک‌تر می‏شود. معلم‏ها می‎دوند و خود را زیر تخته‏های سیاه استتار می‏کنند تا هلیکوپترهایی که از بالای سر آن‏ها می‏گذرند آن‏ها را نبینند. صدای هلیکوپترها دور می‏شود و صدای کلاغ جای آن‏ها را می‏گیرد.

فایل(های) الحاقی

تخته سیاه takhte siyah.doc 51 KB application/octet-stream