محسن مخملباف
برای زهرا و معصومه که سیزده سال دارند اما چون یازده سال در زندان بودهاند، به بچههای دو ساله میمانند. زندانبان آن ها معتقد است ”زندان جزو عمر آدم به حساب نمیآید.“<br /> خانه، کوچه، خیابان، روز:<br /> دست کودکانهای لیوانی آب را به گلدانی میریزد. پدری پیر و مادری نابینا رو به فضایی نامعلوم نشستهاند.<br /> مادر: (به ترکی) تو کجایی که بیای منو ببری؟ زهرا جان.<br /> پدر در دستی نان و در دستی یخ دارد و از خیابانی غریب به سوی خانه برمیگردد. صدای یک فروشنده دورهگرد به گوش میرسد...
فایل(های) الحاقی
سیب | sib.doc | 130 KB | application/msword |