جلوی مدرسه، حیاط مدرسه، روز.<br /> مرد خیر به همراه چند باربر که کارتن‏های بزرگی را به دوش دارند، وارد مدرسه می‏شود. زنگ مدرسه زده می‏شود. بچه‏ها به حیاط می‏ریزند و صف می‏بندند. معلم‏ها به دفتر می‏روند. مدیر روی پله‏ها می‏ایستد که به همه مشرف باشد. یکی از باربران به پایش کفش نیست.<br /> مدیر: همه‏تون با آقای محسنی این مرد نیکوکار و خیر آشنایی دارین. از وقتی من مدیر این مدرسه شدم، سالی نبوده که بچه‏های بی‌بضاعت این مدرسه از الطاف و کرم ایشون بهره‏ای نبرده باشن. امسال هم. . .

فایل(های) الحاقی

مدرسهٔ رجائی madreseye rajaei.doc 161 KB application/msword