محسن مخملباف
روز اول. خانهای کنار آب. صبح.<br /> [دو رختخواب در ایوانی مُشرف به آب پهن است. دستی به فُرمی موزون بر در خانه میکوبد. مادر خورشید از خواب برمیخیزد.<br /> دوباره ضربههای موزون بر در. این بار خورشید ـ که پسربچهای است نه ساله و نابینا ـ از خواب برمیخیزد. اما چشم نمیگشاید. و با گوشش مادر را تا درِ خانه دنبال میکند. درِ خانه باز میشود ولی خورشید هر چه میکند صدایی جز صدای یک زنبور نمیشنود. دستش را دراز میکند و شیشهای را که زنبوری در آن است برمیدارد. در شیشه را باز میکند و زنبور را پرواز میدهد و رو به آسمان دست به دعا برمیدارد.]<br /> خداجان، الهکم! تا زنبور به خانهاش برگرده، راهش سَفید باشه، ره گم نزنه. <br /> مادر: [در خانه را میبندد و برمیگردد.] خورشیدجان!...
فایل(های) الحاقی
فیلمنامه سکوت | sokot.doc | 101 KB | application/msword |