نویسنده: لوییز اردریچ<br /> برگردان: اسدالله امرائی
در محکم بسته شد و بعد بچهها با معلم کلاس ششمشان تنها ماندند. اولین روز مدرسه بود. پائیز ۱۹۶۳. ردای راهبههای فرانیسیسکن تمام تن را جز صورت میپوشاند. به همین دلیل قیافه هر راهبهٔ تازهوارد اهمیت پیدا میکرد و چهل دهان باز به آن خیره میشد. چشمها، بینی و دهان خواهر در قاب سفید پارچهٔ نخی آهارخورده بهچشم میآمد. صورتکی که انگار از یک رویا بیرون زده، پوزه استخوانی شغال.<br /> تادی کرایدر با صدائی بلند گفت که دات بشنود: ”وای خدا“!<br /> دات آدیر شر کلاس بود و میدانست تادی او را دوست دارد، برای همین معمولاً خیلی تحویلش نمیگرفت، اما از زشتی بیحد راهبه نمیشد بگذری...
فایل(های) الحاقی
خواهر گودزیلا | khahare godzila.pdf | 73 KB | application/pdf |