آسمان<br /> می‌دانستم که صاف زل زده‌ای به آنها و چیز غریبی را به یاد می‌آوری. صدای خنده هاشان دشت خشک را پر کرده بود. همیشه در این فصل با سر و صدا از آن بالا رد می‌شوی. حالا نشسته‌ای و صدای بق بقوی خودت را ول کرده‌ای و جفتت را از آن بالا پایین می‌کشی. <br /> وقتی اوستا فریاد می‌کشد نیمه یا چارک تو پا به پا می‌شوی و تنه به تنهٔ جفت‌ات می‌زنی. من از صدای فرو کردن بیل داخل کپه‌های ماسه لذت می‌برم.<br /> از آن کودکی که هر وقت تو هستی او هم هست می‌پرسم چند سالش است؟<br /> خندید. تو بق بقو کردی. بین دندان‌های جلویش فاصله هست...

فایل(های) الحاقی

والس نخست (کتاب الکترونیکی نخستین دوره جایزه ادبی والس) ketabe elektiriki nokhostin jayezeye.pdf 960 KB application/pdf