پیراهن ابریشمی سبز رنگ<br /> دقیقاً همان‌طور که به من گفته شده بود عمل کردم: بدون این که دق‌الباب کنم در را به سرعت باز کردم و داخل شدم، اما چون ناگهان با زنی درشت هیکل و فربه روبه رو شدم که صورتش رنگ آمیزی استثنایی و خارق‌العاده‌ای داشت و بیانگر چیزی نادر و عجیب بود، جا خوردم و وحشت کردم، چهره‌اش سالم و سرحال بود - کاملاً سالم، ارام و مطمئن ... چشم‌هائی بی‌حالت و بی‌روح بودند، سر میز ایستاده بود و سبزی پاک می‌کرد، کنارش یک بشقاب باقی ماندهٔ خاگینه قرار داشت که گربه‌ای درشت و چاق و چله مشغول لیسیدن آن بود ...<br /> خانوادهٔ اساوز<br /> زن با خودش فکر کرد ، انگار باز این نامرد اصلاً توی این دنیا نیست، او از دست من و این دنیای کثیف گریخته است، او اینجا نیست ... و با ترشروئی سیمای مرد را به دقت ورانداز کرد . مرد با موهای ژولیده و نیمرخی که تبسمی بچگانه بر لب داشت، روی تخت پهلو دراز کشیده و در خود فرو رفته بود . او با آستین بالا زده و بازوهای نیمه برهنه، تکه کاغذی را با تمام نیرو در دست راستش نگه داشته بود...

فایل(های) الحاقی

دو اثر کوتاه از هاینرش بل 2 asare kotah az Haynresh_Bel.pdf 173 KB application/pdf