مست خواب می­شنوم:<br /> ”اهالی محترم تهران!... اهالی محترم تهران!...“<br /> خوابم،‌ هنوز خوابم،‌ و در خواب حس می­کنم که با صدایی ناآشنا بیدار شده­ام که درد در سرم نشانده است. پلک­ها را تنگ می­بندم،‌ هم برای اینکه باورم بشود خوابم و هم برای اینکه درد سر را با فشردن پلک تخفیف بدهم.<br /> صدا باز بلند می­شود:<br /> ”اهالی محترم تهران! از بامداد امروز برای حفظ آرامش پایتخت... “<br /> توی تخت نیم­خیز می­شوم، می­نشینم،‌ چشم­هایم هنوز بسته و فشرده است.<br /> ”... حکومت نظامی اعلام شده است. از اهالی محترم...“ <br /> صدا همراه خواب­آلودگی من دور می­شود. کرخی کم­خوابی و سردرد بیداری شتاب‌زده، شدت می­گیرد. ذهنم مِه گرفته است، ‌اما زودتر از بدنم به تکاپو می­افتد. کنجکاوم­، حالا می­خواهم صدا را یکبار دیگر بشنوم. درست شنیدم؟‌ حکومت نظامی از صبح امروز؟‌ گوش را تیز می­کنم. به نظرم می­رسد جای کلمات هنوز در فضای خیابان هست،‌ اما صدا دیگر نیست.

فایل(های) الحاقی

در حضر dar hazar.htm 34 KB text/plain