مهشید امیرشاهی
تصویر پاره پارهٌ منزهالسلطنه پولک پولک بر دیوار آینهکاری تالار افتاده بود و بدن چاقش روی صندلی راحت آونگ وار تکان میخورد و دست پر زیورش بیحواس پرز گلهای روکش مخمل صندلی را به خواب و عکس خواب آن نوازش میکرد.<br /> بخاری خاکه اره سوز به راه بود و بوی خوش چوب و آتش در فضا پیچیده بود، اما تالار هنوز هوا نگرفته بود و سوز سرما از کنار در به داخل نفوذ می کرد. <br /> منزهالسلطنه هر وقت به خانهٌ منورالدوله می آمد بر سر نزدیکترین صندلی به در تالار مینشست چون پاهای کوچک و کوتاهش تاب حمل تنهٌ سنگینش را به شاهنشین تالار نداشت.<br /> خانم منورالدوله شال پشمی را تا گردن بالا کشید و اشکش را با گوشهٌ دستمال پاک کرد و گفت، ”عجب مصیبتی! بلای ناگهانی بود والله! خدا بهت صبر بده منزه. چه میشه کرد؟ مقدر چنین بوده“.<br /> منزهالسلطنه، مثل همهٌ دفعاتی که بینگاه به جایی خیره میشد، لوچ کرده بود و در واقع ذهنش متوجه مصیبتی که منورالدوله به آن اشاره داشت نبود، به مصیبتی قدیمتر و پرگدازتر فکر میکرد و در دل به برادرش لعن و نفرین میفرستاد که تمام اموال پدری را صاحب شد و از راه فرنگ یکسر به ینگه دنیا رفت.<br /> ”اگه مال ما خواهرای بیسرپرست رو نمیخورد، حالا منم یه همچه تالاری داشتم، یه همچه بارفتنایی، یه همچه قالی و قالیچهای، یه همچه کیا بیایی.“...
فایل(های) الحاقی
کتاب اول ـ عروسی عباس خان | madaran va dokhtaran1.htm | 131 KB | text/plain | |
کتاب دوم ـ دده قدم خیر | madaran va dokhtaran2.htm | 100 KB | text/plain | |
کتاب سوم ـ ماه عسل شهربانو | madaran va dokhtaran3.htm | 133 KB | text/plain |