عباس نعلبندیان
زن با پلکهای فروبسته و چهرهای آرام و گلانداخته، در بستر بزرگ و سپید خوابیده بود و دستهایش را چلیپاوار گذاشته بود روی سینهاش. به فاصلههای بلند و با صداهای بسیار هوا را به درون سینه میکشید و بیرون میداد. روپوش، تا نیمه دستهایش را پوشانده بود. موهای جوگندمیش پراکنده بر بلش زیر سرش، و بر روی سپیدی پخش شده بود. بر لبان زن لبخندی بود که گوئی روزنهٔ کوچکی بود بر دنیای شگفتی که هماکنون در آن آزادانه و خوشبخت سیر میکرد. دستها به سوی هم کشیده میشوند و نگاهها در همدیگر به جستجوی چیزی تازه بر میخیزند. ناشناسی که معرفی خواهد شد. که کلاه از سر برخواهد داشت و لبخندزنان خواهد گفت:...
فایل(های) الحاقی
تو را من دوست | to ra man dost.pdf | 119 KB | application/pdf |