درست ساعت هفت بود که آقای ص.ص.م هوس قتل کرد. این فکر ناگهانی، ابتدا او را داغ کرد. دست‌هایش را بی‌اراده به هم مالید و گرمای مطبوعی تمام بدنش را پر کرد. لبخندی بر لبانش نشست و غرقه در خیال‌های خوش، به گوشهٔ اتاق خیره ماند. بعد یک‌مرتبه احساس وجد کرد که ضربان قلبش تندتر شده و شوری هم چون جوانی و بهار در روحش ریشه دوانیده بود. با وجود این چطور این فکر یک‌مرابه چطور به مغزش زده و قبل از آن اصلاً به خاطرش خطور نکرده، مع‌هذا نتوانست دلیلی بیابد و به‌ناچار و بی‌اعتنا دنباله‌اش را رها کرد...

فایل(های) الحاقی

ص ص م از هفت تا نه‌‌‌‌‌‌و‌نیم az haft ta nohonim.pdf 171 KB application/pdf