هوشنگ گلشیری
فصل اول<br /> پس از چهل روز و چهل شب ریاضت بالاخره فهمید موفق شده است. نه در صدائی کرد و نه پرده تکانی خورد. سکهٔ نور هم مثل یک سکهٔ طلا، هنوز بر موزائیکها و حالا بر گوشه طرف راست این پائین افتاده بود. فقط بوئی مثل نخی نازک از میان بوی عود و کندر میآمد که انگار بوی چرم کهنه و خیسخورده بود و داشت نشت میکرد و مثل کلاف میشد و حتی ضخیمتر که وقتی هم سرتکان میداد باز بود. در نسخه آمده بود که درست جلوی رویتان میایستد، دو دست بر سینه، و به زبانی شکستهبسته مثل کشیدن تیزی ریگی بر جام پنجره. میگوید: ”منم غلام حلقه به گوش شما امر بفرمائید“ . اما میرزا هرچه نگاه کرد جلوی رویش کسی نبود. حتی پشتسر و دو طرفش هم نبود. بایستی به بلندی یک کبوده میبود که تا سرش به سقف نخورد پشت خم کند ...
فایل(های) الحاقی
در ولایت هوا (تفننی در طنز) | dar velayate havva.pdf | 525 KB | application/pdf |