فصل اول<br /> پس از چهل روز و چهل شب ریاضت بالاخره فهمید موفق شده است. نه در صدائی کرد و نه پرده تکانی خورد. سکهٔ نور هم مثل یک سکهٔ طلا، هنوز بر موزائیک‌ها و حالا بر گوشه طرف راست این پائین افتاده بود. فقط بوئی مثل نخی نازک از میان بوی عود و کندر می‌آمد که انگار بوی چرم کهنه و خیس‌خورده بود و داشت نشت می‌کرد و مثل کلاف می‌شد و حتی ضخیم‌تر که وقتی هم سرتکان می‌داد باز بود. در نسخه آمده بود که درست جلوی رویتان می‌ایستد، دو دست بر سینه، و به زبانی شکسته‌بسته مثل کشیدن تیزی ریگی بر جام پنجره. می‌گوید: ”منم غلام حلقه به گوش شما امر بفرمائید“ . اما میرزا هرچه نگاه کرد جلوی رویش کسی نبود. حتی پشت‌سر و دو طرفش هم نبود. بایستی به بلندی یک کبوده می‌بود که تا سرش به سقف نخورد پشت خم کند ...

فایل(های) الحاقی

در ولایت هوا (تفننی در طنز) dar velayate havva.pdf 525 KB application/pdf