در تاریکی روزنه‌ای از نور می‌بینم، در روشنائی روزنه‌ای از ظلمت را من آمدم با اجازه ـ من آمدم، بدون اجازه. تنم خسی و لزج است و خون‌آلود من با خون و آب آمدم، آخرین وابستگی‌ام را بریدند و گره زدند حالا دیگر خاکی شده‌‌ام، دیگر این طرف مرز مهم است دیگر راه برگشتی نیست، سرم کم‌مو است، چشم‌هایم کم‌سو است، مغرم خام و نافهم، جمجمهٔ نرمی دارم و صورتی ملتهب، به دنبال زاینده‌آم می‌گردم این است؟ نه این بود؟ نه! آن چطور؟ ولی حتماً این یکی دیگر خودش است. صدای ضربان قلبش را از دور می‌‌شنوم، یگانه موسیقی من در زندان تاریک تنهائی‌ام بوده، چقدر احساس ضعف می‌کنم حالا اندام مرتعشم در دست‌ها و لابه‌لای انگشتان نرمش قرار گرفته، چه نگاه شوق آلودی دارد... .

فایل(های) الحاقی

روی صحنهٔ زندگی roye sahne.pdf 417 KB application/pdf